Wednesday, 26 September 2007

نماد حقانیت به حکومت در ایران

تــُرنج»نمادِ حقانیت به حکومت در ایران

منوچهر جمالی
• «داستان»، به معنای «جایگاه زاد ِ بینش» است، که با «خرد آزمایندهِ همگان» کار دارد، و از مفهوم «اسطوره»، که بار معنای قرآنی و اسلامی، بر آن سنگینی میکند، بسیار دور میباشد ...
سه‌شنبه ٣ مهر ۱٣٨۶ - ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۷
«تــُرنج»، یا « گوی سرخ وسپید= دورنگ» « گـوی ِ بـاز » نمادِ حقانیت به حکومت در ایران نام دیگر ِتـُرنج، کـواد= قـُباد است « قباد » ، پیوند یابی دونیرو، از نیروی سومیست که سرچشمه « روشنی وبینش وحق » میگردد چراهـرانسانی، قـباد است؟ قباد،به معنای اصل ابتکاروپیشروی ونوآوریست پـیـوندِ انـدیشهِ شـاهی(= حکومت ) با مفهـوم « قـباد » شاهی ، « همکاری ِسه قباد یا سه نیرو باهم » اسـت برهان قاطع ، مینویسد که واژه « غـُباد » ، به معنای « ابداع » باشد ، که « نو آوردن و نوساختن و شعرنو گفتن » است . همچنین « مردم حق را ، غباد گویند ، که در فعل حق ، طرف نقیض را نگیرد، وجانب کسی را ملاحظه نکند، و روی نبیند، و آنچه حق است بجای آورد » . ودکتر معین، در زیرنویس این واژه دربرهان قاطع ، میگوید که این معانی مجعولند ، و در زیر واژه « قباد » ، گمان زنی بارتولمه را که بدون ریشه در داستانهای ایرانست ، به کردار معنای درست « قباد » آورده است ، که قباد به معنای « کی ِمحبوب = سرور گرامی » است . با چنین حدسیات نارسائی ، خط بطلان روی فرهنگ اصیل ایران کشیده میشود، این بررسی های با سطحی سازی فرهنگ ایران ، « عـلـم و علمی و دانشگاهی » هم شمرده میشود . واژه « قباد » ، یکی از اصطلاحات ژرف، در فرهنگ ایرانست، که هم ۱- با « فطرت یا گوهر انسان » ، و۲- هم با حقانیت حکومت ( شاهی ) وفلسفه سیاسی درایران ، ٣- وهم با تقسیم قوا درحکومت ، ارتباط تنگاتنگ دارد . « قباد Govaad» ، دارای معانی « حق تاءسیس کنندگی و نو آفرینی، و ازخـود بـودن ، وازخود، حق ابتکار داشتن، وخود،اصل روشنی و بینش بودن » میباشـد ، ولی این معانی، با الهیات زرتشتی، که ارث آن کم وبیش ، به ایرانشناسان هم رسیده است ، واندیشه حکومتی و حق تاج بخشی موبدان زرتشتی ، سازگار نبوده است . « گواد = قباد = گـه و+ واد » چنانچه دیده خواهد شد ، معنائی همسان با « همزاد و یوغ و سنگ و ا َمَـر= امهر... » داشته است، که آمیختگی و امتزاج و اتصال و پیوند دونیرو یا دواصل باهم ، سرچشمه نوآفرینی و روشنی و بینش حقیقت » هستند . اندیشه همزاد، یا « دوقلوی به هم چسبیده » ، درتصاویر گوناگون ، چهره به خود میگیرند . یکی تصویر ِ « گردونه با دواسب یا دوگاو» است ، دیگری در« زنی که آبستن است وکودک درشکم خود دارد» ، و سدیگر، به شکل ترکیب دوجانورِ، یا یک یا چندجانور با انسان . ازجمله همین گباد( قباد = Gobaad) با « نیم تنه گاو و نیمه بالای انسان، یا نیم تنه اسب با نیم تنه انسان= نیم اسپ » ، چهره به خود میگیرد . درمینوی خرد ( تفضلی) میآید که « ٣۱- گوبد شاه درایرانویچ درکشور خنیرس است و٣۲- وازپای تانیمه تن گاوو ازنیمه تن تا بالا انسانست » . همچنین « داستان دیو گاوپای» درمرزبان نامه ، به همین اندیشه بازمیگردد . این معنا هم درشاهنامه، در داستان تا ج بخشی به قباد، و هم درغزلیات مولوی درباره انسان باقی مانده است . درروایات هرمزیارفرامرز، جلد دوم، صفحه ۵٣۶ ، « باد » ، متناظر با سینه ( ریه ها یا شش ها که پری هم خوانده میشود ، تحفه حکیم موءمن ) شمرده میشود، که دوبخش به هم چسبیده اند، و« ایزد قباد » ،« سروربرباد » خوانده میشود . روزباد ، که روز ۲۲ باشد ، روز گواد ( قباد ) هم خوانده میشود( ص ٣۴٣ روایات فرامرز) . این نشان میدهد که باد و قباد، باهم اینهمانی داشتند. درعربی رد پای این واژه ، چنین باقی مانده است، که « قـُواد » به معنای« بینی » است و آن لغت حمیری است . یکی آنکه بینی، همان واژه « وین » است که نی باشد، و دیگر آنکه « بینی »، بنا بربندهشن ، بخش سیزدهم ، دودمه ( دو سوراخ = دونای به هم چسبیده )هست . دم و دمه ، نه تنها ، باد است ، بلکه معنای آتش فروز را هم دارد . ازاینگذشته ، مردمان ، روز بیست دوم را « دوست بین » میخوانده اند ( برهان قاطع ) که بنا بر داده ها بالا ، به معنای « نای دوست ، یا بینی دوست » میباشد . باد ، چون درشکل « گرد باد » درنظرگرفته میشد، معنای « پیچیدن » داشته است . ازاین رو« باد » درکردی، معنای پیچ ، وباداک معنای پیچه ( اشق پیچان = مهربانک = سن = لبلاب) را دارد . به هم پیچیدن، یا گرد چیزی پیچیدن ، معنای « عشق ورزی » داشته است . ازاین رو هست که با د ۱- موکل بر تزویج و نکاح و ۲- نوبریدن ونو پوشیدن است . باد یا قباد ، با مهر ی کاردارد که نوآفرینست . این بود که باد، هم معنای عشق وهم معنای جان ( دمیدن جان درتن ) داشت، که دوپدیده ازهم جدا ناپذیر بودند. باد یا قباد، هم عشق وهم جان باهم بود . با دم ( باد ) ، جان وعشق پیدایش می یافت ، واین سیمرغ بود که بادنیکو = وای به = نای به بود . مولوی نیز که درجبرئیل مانند پدرش، هنوز هما و سیمرغ میدید ، اورااینهمانی با باد میدهد و انسان را مریم میداند: باد چو جبریل و تو چون مریمی عیسی گل روی ازین هردو زاد رقص شما هردو ( به هم پیچیدن )، کلید بقاست رحمت بسیاربرین رقص، باد تختگه نسل شما شد، « دماغ » تخت بود، جایگه « کیقباد » همین اندیشه « دو چیزبه هم چسبیده = همزاد یا یوغ » ، در تصویر « در ِخانه ، یا چوب آستانه درخانه » نیز به خود شکل میگرفت . چون یا آنکه در، ازدو بر= دولنگه ساخته میشود ، یا آنکه هردری ، دو رویه ( به داخل و به خارج ) دارد . ازاین رو ، به آستانه درنیز « کواده » گفته میشود، که همین قباد باشد، و نام دیگر این درگاه و آستانه خانه ، « جناب » است و جنابه ، به معنای همزاد است . و« در» هست که «اصل افتتاح » است . ازاینرو تا کنون برای دادن اهمیت ب یک شخص ، جناب ، گفته میشود ، چون وجود او ، آستانه ورود هست . « در» ، دو جهان را به هم متصل میسازد. « در، یا آستانه در، یا چهارچوبه در» ، اصل ونیروی متامورفوزTransitos ازیک حالت به حالت دیگر، ازیک شکل به شکل دیگراست . هربرهه ای اززمان نیز، « دری » با برهه دیگراززمانست که ازپی مِیآید. پیمودن زمان ، سیر از درون درهای زمانهای به هم بسته است که درهر دری ، متاموفورز تازه ای روی میدهد . همچنین درون انسان ، دری به بیرون او دارد ، یاجهان بیرون ، به درون انسان ، دری دارد . « برونسوObective» و « درونسوSubjective»، ازهم بریده وپاره نیستند ، بلکه از«دری= نیروی متامورفوزی » که میان آن دوهست ، میتوان ازحالتی، خارج و به حالت دیگری، داخل شد. انسان ، خانه ایست درجهان که میتواند، از درونسویش وباطنش و گوهرش ، بیرونسوو پدیدار بشود . به همین علت، سیمرغیان به نیایشگاه سیمرغ ، یا زنخدای مهر، « در ِمـهـــر» میگفتند ، چون در واردشدن به نیایشگاهی که جشنگاه زنخدای مهر بود ، حالتشان دگرگون میشد، گوهرشان ، فرورد = فرگرد میشد . این را « دیوانگی = خداشدن = سیمرغ شدن » مینامیدند . زندگی در گیتی نیز، دری به زندگی در خودِ خدا ( ارتا فرورد = فروردین ) داشت، و انسان دراین آستانه ، ازانسان ، به سیمرغ یا به خدا ، تحول می یافت . ازاین رو ، دین ، دیوانگی( خداشدن وحالت شادی و نشاط یافتن ) بود . « دین یا بینش زایشی یافتن » ، تغییرکلی حال دادن ، یا متامورفوزیافتن ، یا تحول کلی درگوهریافتن بود. ازاین رو اصطلاح « قباد = کواد = قواد ) ، تصویر فوق العاده مهمی شمرده میشد، و سیستانی ها بنا بربیرونی درآثارالباقیه ، ماه فروردین ( ارتا فرورد = سیمرغ ) را « کواد = قباد » مینامیدند، چون سال و زمان نوین را افتتاح میکرد ، دراین زمان ، زمان ، نو میشد . دوبرهه اززمان، ازهم بریده نیستند، بلکه دری ازتحول ( گشتن = وشتن ) میان دوبرهه است . همانسان که ازگذشته، میتوان ازاین دربه آینده رفت ، از امروز نیز میتوان به گذشته و گذشته ها رفت . اساسا، گوهر زمان ، « درگاه و آستانه ودر بودن » است . سیر در زمان، رفتن ازخانه ای به خانه دیگر، ازحالتی به حالتی دیگر، از اندیشه ای به اندیشه دیگراست . زمان، اصل گشتن و وشتن ، یا رقصیدن درزمانست . « پیـشـداد» و« قـباد»، « حقوق ِاساسی » است هم اصطلاح « پیشدادpara-dhaata » ، و هم اصطلاح « قـبـاد » ، حاوی « فرهنگ سیاسی و حکومتی ایران » میباشند . دادن این نام به شخصی ، برای انتقال دادن این « مرجعیت حقوقی یا تاءسیس قانون ونظام » به آن شخص بوده است . این داستانها که درشاهنامه ، دراثرنفوذ موبدان زرتشتی در دوره ساسانیان، ازمحتوای اصلیشان، تهی و مسخ ساخته شده اند ، حاوی « حقوق اساسی ، یا حقوق بنیادی حکومت و نظام اجتماعی و سیاسی » بوده اند . این داستانها ، ادبیات ، به معنای امروزه نبوده اند. این داستانها ، مایه های فرهنگ حقوقی و سیاسی و دینی و اجتماعی را دراجتماع ، ازنسلی به نسل دیگر، انتقال میداده اند . به بررسی های ادبی در شاهنامه ، نمیتوان قناعت کرد . کاستن شاهنامه ، به ادبیات ، وبررسی آن با مقولات ادبی وزیبا شناسی و « اسطوره ای به معنای متداول دراسلام » ، بی ارزش ساختن شاهنامه است . « پیشداد » ، چنانچه تا کنون به معنای « نخستین و کهن ترین واضعان حقوق و قانون » ترجمه شده است، کاستن « اندیشه بـُن» ، به « آنچه گذشته است » میباشد . « پـَرَ=para=fra » ، تنها به معنی « آنچه درگذشته و پیش ازاین بوده است » نیست .. بلکه para =fra که همان « پیش » باشد ، به معنای « قبل ، از دید زمانی » فهمیده نمیشده است ، بلکه به معنای « بُن و اصل و اساس » فهمیده میشده است . « پیشداد= پـرداتـه » ، به معنای « حقوق وقانون اساسی » میباشد . مثلا فرادات fra+datha که همانند واژه پیشداد است ، به معنی « پیشرفت دهنده » است . یا fra+pita به معنای پیش تازنده است. یا fra+dakhshta به معنای آموزگار است ، و درواقع ، معنائی همگوهر با « سرمشق= پیش نقش » را دارد . همانگونه به سر دسته و رهبر، فرتما fratema و به حکومت fratemaat فرتمات گفته میشده است . همچنین « فـرمـان » ، معنای « اندیشیدن ازبُن وجود انسان » را داشته است، ومعنای «امرو حکم کردن » را نداشته است . این نام « پیشداد » ، نخست به هوشنگ داده شده است ( هوشنگ پرداته ) . هوشنگ یا هائوشیانه ، بدون شک ، همان « بهمن = آسن خرد = بُن اندیشیدن در کل هستی= بُن آفریننده درکل هستی » میباشد . بینش هرچیزی، ازاین بُن ، زاده و پدیدارمیشود . اینست که دات dhaata، هم معنای۱-« بینش وخرد » و ۲- هم معنای حق وقانون ( داد ) را دارد. به همین علت است که « داستان » که « داتستان = دات + ستان » باشد ، هم معنای « جایگاه زادن ِ اندیشه و خرد » و هم معنای « جایگاه زادن ِ قوانین وحقوق» را دارد . حقوق و قانون ، دراصل ، در روند داوری کردن وقضاوت ، بتدریج ، زاده میشده است . این قاضی بوده است که در روندِ آزمایشها یش ، قوانین و حقوق را می جسته ومی یافته است . فردوسی درشاهنامه ، همیشه سخن از محتوای « خرد تجربی و خرد اجتماعی وهمگانی ِ » داسـتـان ، میراند . جشن سـده (سه + داه )، که جشن هوشنگ است ، همان جشن بهمن است که دربهمن ماه ، روی میدهد ، و چون بهمن ، هم آذر فروز، و هم « آسن بغ = حسن بگی= سنگ خدا » هست، وبیرون آمدن روشنی ازسنگ ( امتزاج دواصل یا اتصال دونیرو) یا زاده شدن روشنی و بینش و حقوق ازبُن هستی انسان ، خویشکاری بهمن است ، که با تصویر اهورامزدا در دین زرتشتی سازگارنبود . حقوق اساسی ایران ، براین اصل استوار بود که « حقوق وقانون و نظام اجتماع » ، از « خردِ بهمنی ، یا آسن خرد ِ همه انسانها دراجتماع » پیدایش می یابد . اصل حکومت یا شاهی، درفرهنگ ایران ، خرد و رای ( خرد بهمنی = خرد تهی ازقهروخشم و زدارکامگی و تهدید ) شمرده میشد . « رای » ، برآمده از واژه « راینیتنraayenitan » است، که دارای معانی « حرکت دادن ، پیش بردن ، نظم وسامان دادن ، مدیریت کردن ، رهبری کردن » است . رای داشتن ، دارنده خرد سامانده و حرکت دهنده و پیش برنده میباشد . رای زدن ، مشورت کردن خردها باهم ، برای سامان دادن و اداره کردن ورهبری کردنست . گرانیگاه « نیروی ساماندهنده خرد» ، در اصطلاح « رای » آورده میشود .این اندیشه، برغم اندیشه « فرّه ایزدی ِ موبدان زرتشتی » است که درشاهنامه ، اصل نخستین شمرده میشود : هرآن نامور که نباشدش رای به تخت بزرگی نباشد سزای نزیبد بریشان همی تاج وتخت بباید یکی شاه « پیروز بخت» پیروزبخت ، کسیست که ارزشهای سیمرغی ( = پیروز) بهره یافته است . که باشد بدو ، فرّه ایزدی بتابد زگفتار او بخردی با آنکه اصطلاح « فرّه ایزدی موبدان » ، به جای « فره کیانی که شناخت شخص بوسیله اعمال سودمند اجتماعیش هست » ، بکار برده میشود ، ولی معنای فرّه ایزدی ، در عبارت بعدی که « بتابد زگفتاراو بخردی » باشد ، روشن وبرجسته میگردد . حکومت وحاکم باید پیکریابی « خردبهمنی ، خرد همپرس » باشد ، نه آنکه مرّوج یک شریعت یا آموزه دینی یا یک ایدئولوژی باشد ، و تبارو نژاد ، نقش درجه دوم را بازی میکرده است . این اصل، برضد فلسفه حکومتی موبدان زرتشتی ، وهمچنین برضد شریعت اسلام هست . بررسی شاهان پیشدادی در شاهنامه ، که بنیاد گذاری ِ « حقوق اساسی » ایران بوده اند ، کاریست که باید درفرصتی دیگر انجام داد ، و این حقوق اساسی را از زیر تحریفات موبدان زرتشتی درشاهنامه ، ازاین داستانها بیرون آورد . همانسان که اصطلاح « پیشداد » ، بیان یک پدیده واصل حقوقیست ، اصطلاح « قباد » نیز که نام بنیاد گذارحکومت کیانیان بوده است ، حاوی چنین اصل حقوقیست . « شاه = حکومت » ، قباد است ( سه قباد باهمست ) که حقانیت به نوآوری وابداع و تاءسیس و راهگشائی دارد . پدیده قباد ، چنانچه دیده خواهد شد ، مرکب از« سه قباد » بود ۱- سروش و رشن باهم ، قباد هستند ( روز۱۷ وروز۱٨) ۲- فروردین یا سیمرغ ( روز۱۹ ) ، کواد ( قباد ) هست ٣- بهرام ورام باهم، قباد هستند ( روز ۲۰ و۲۱) روزهای ۱۶ و۱۷ و۱٨ و۱۹ و۲۰ و۲۱ ماه مهر، جشن مهرگان بودند. این سه قباد، بُن هرانسانی نیز شمرده میشدند . بُن همه انسانها ، با گوهرشاهی وحکومت که درتاج ، نماد خود را می یافت، چه رابطه ای داشت ؟ شاه ( قباد ) ، کسیست که میتواند نیروهای ی ابتکارو نوآوری و بینش و روشنی و حرکت وپیشرفت خواهی وساماندهی همه افراد را دراجتماع ، به هم پیوند بدهد و ازآنها ، یک کل بسازد . شاهنامه ، داستان انتخاب شدن قباد را به شاهی نگاه داشته است. واژه « قباد» ، نامی برای هرشاهی بود .چنانکه مولوی هم واژه قباد را درهمین راستا بکارمی برد : گرنه شمس الدین ، قباد جانهاست صدهزاران جان قدسی، هردمش منقاد چیست مرد که « گـوهـری بود » ، قیمت خویش ، خود کند شاد نشد به شحنگی ، هیچ قـبـاد و سنجری قباد، کسی است که خودش ، میزان ومعیارخودش هست . قباد ، ازسوی سپاهیان ایران ، با پیشرو بودن ِ زال زر، به شاهی « بـرگزیده میـشود » ، و زال زر، به سرسلسله کیانیان قباد ( قباد+ کاوس+ سیاوس + کیخسرو+ لهراسب + گشتاسپ..) تاج شاهی را می بخشد و« آفرین میکند ». « آفرین کردن » ، یک اصطلاح تمام عیار، حقوق سیاسی بوده است . آفرین کردن ، اصطلاحی همانند « آفرین گفتن ، به معنای مدح ظاهری کردن برسر زبان »، نبوده است . « آفرین کردن » زال یا سران سپاه ، دادن حق حکومت به کسی دربرگزیدن او، برپایه خرد وشناختن او به کردار« قباد = اصل پیوند دهنده » بوده است . آفرین کردن ، شناختن حق (= حقشناسی ) کسی به حکومت کردن بوده است. کسی بر جامعه درایران حق حاکمیت پیدا نمیکرده است که مردمان ازاو میترسیده اند . کسی حقی برمن دارد که من سپاسگزارش هستم . سپاس، نگاهداشتن است . پیدایش حق ، دراثر سپاسگزاری از کردارهای نیکیست که برای پرورش و نگاهبانی جان وخرد اجتماع کرده میشود . شناختن دیگری در نیکیهایش ، و ارج گزاری به کارهای درنگاهبانی از قداست جان ، بنیاد پدیده حق ( به معنای حقوق ) درایران بوده است . بُن وگوهر هرکسی در عملی که برای نگاهبانی جانها میکند ، پدیدار میشود . اودر چنین کارهائی ، راستی گوهر خود را مینماید . او دراعمالش، پای بندی خود را به « ایمان خود به یک آموزه و شریعت و راه راست » نشان نمیدهد . اعمال ایمانی ، ایجاد « حق » نمیکند . اعمالی ، ایجاد سپاس و حق میکند ، که در راستای قداست جان وخرد ، همه جانها وهمه خردها را ، بدون تبعیض ایمانی وجنسی و طبقاتی و قومی ... نگاه میدارد. این اندیشه دراین شعراسدی توسی ، باقی مانده است که : زتو تا بوم زنده ، دارم سپاس که من با خرد، یارم وحقشناس «آفرین کردن » که بنیاد حقوقی برپایه« سپاس » میباشد ، با « ایجاد حق ، برپایه ترس ازقدرتمند وحکومت ، یا از الله وخلفایش » تفاوت کلی دارد . آفرین کردن ، که قبول حق حاکمیت بود ، بربنیاد پدیده « سپاس ازنیکی » قرارداشت ، نه برپایه « ترسیدن از آنکه قدرت را تصرف میکند » . با ترسیدن از کسی ، ولو این الله یا یهوه یا ... باشد ، دیوار روانی میان انسان و آنکس یا قدرت یا خدا ، ساخته میشود . با ترسیدن ازکسی ، و دادن حق حاکمیت به او ، « جنگ با دیگری ، درتزویر با دیگری ، ودر تظاهربه صلح با او » آغازمیشود . اینست که روند « آفرین کردن » در فرهنگ ایران ، گوهرحاکمیت وشاهی و تاج و تخت را معین میساخته است ، که درفرصت دیگر، گسترده خواهد شد . همین داستان تاج بخشیدن به قباد و برگزیدن او به شاهی و آفرین کردن به او ، نشان میدهد که « تاج بخشی سیمرغیان » ، چه مرجعیت بزرگی دردوره کیانیان بوده است، و تنش و کشمکش خانواده گشتاسپ با خانواده زال زر، ازکجا سرچشمه میگرفته است . این رویداد ، بهترین گواه از فرهنگ ایران، برحق « برگزیده شدن شاه » میباشد ، که نزد مردمان ، جزو « حقوق اساسی ایران » شمرده میشده است . شـاه درآن هنگام درموقعیت جغرافیائی ایران ، بیشتر نقش « ایمن نگاهداشتن کشورازمهاجمان» را داشته است ، واین نقش، به عهده سپاهیان بوده است ، و آنها طبعا حق چنین انتخابی را داشته اند . شاه ازاین رو درشاهنامه ، غالبا سپهبد خوانده میشود . روان نظامی و پهلوانی و ارتشی ، بکلی با روان موبدی و آخوندی و کشیشی فرق دارد . چنین حقی ، سازگار با اندیشه موبدان زرتشتی نبوده است . یکی آنکه حقانیت به شاهی را در« ترویج دین زرتشت » میدانستند، و دوم آنکه این حق را ، منحصربه خانواده گشتاسپ میکردند که نخستین شاه موءمن به زرتشت بوده است ، و خودشان ، بجای « خانواده رستم » میخواستند « تاج بخش » بوده باشند . این حقانیت بود که بنیاد حکومت را برای دفاع از ایران، در زمان هجوم اعراب ، به کلی ازبین برده بود . چرا،رستم،دوبـازسپیدیست که تاج رامیآورد؟ هنگامی زال زر، رستم جوان را به البرزکوه میفرستد تا به قباد این پیام را برساند که سپاهیان ایران اورا به شاهی برگزیده اند ، ناگاه به گروهی در میان راه برمیخورد ، وآنها،اورا به بزم خود فرامیخوانند ، و ازآنهاست که سراغ قباد رامیگیردوقبادرا همانجا می یابد : تهمتن همیدون یکی جام می بخورد ، آفرین کرد برجان کی توئی از فریدون فرّخ ، نشان که رستم شد از دیدنش، شادمان ابی تو مبادا جهان یکزمان نه اورج شاهی و تاج کیان شهنشه چنین گفت با پهلوان که خوابی بدیدم به روشن روان که ازسوی ایران، دوبازسپید یکی تاج رخشان به کردارشید خرامان و نازان رسیدی برم نهادندی آن تاج را بر سرم چوبیدارگشتم شدم پرامید ازآن تاج رخشان وبازسپید بیاراستم مجلسی شاه وار بدین سان که بینی درین جویبار تهمتن مرا شدچوباز سپید رسیدم زتاج دلیران نوید تهمتن چو بشنیدازآن خواب شاه زباز و زتاج فروزان چو ماه چنین گفت با شاه کندآوری نشانست خوابت زپیغمبری درهمین بیت ، نیروی پیش دانی و پیش اندیشی قباد را نشان داده میشود. سپس رستم قباد را با خود بسوی پدرش، زال زر میبرد چنین تا شب تیره آمد فراز تهمتن همی کرد هرگونه ساز ازآرایش جامه پهلوی همان تاج و هم باره خسروی چوشب تیره شد، پهلو ِ پیش بین برآراست با شاه ایران زمین به نزدیک زال آوریدش به شب به آمد شدن ، هیچ نگشود لب نشستند یک هفته با « رای زن » شدند اندران ، موبدان انجمن که شاهی چو شه کیقباد ازجهان نباشد کس ازآشکارو نهان همیدون ببودند یک هفته شاد به بزم و به باده ، برکیقباد به هشتم بیاراستند تخت عاج بیاویختند از بر عاج، تاج بدینسان رستم و زال زر، تاج سیمرغی را فراز سرقباد میآویزند. سلسله کیانیان، مانند پیشدادیان ، تابع ارزشهای سیمرغی بودند . این رویدادها ، قصه ها وافسانه های خام ودروغ نیستند ، بلکه این داستانها ، دربرگیرنده ِ« حقوق اساسی » ایران هستند . اینها بیش ازهمه تواریخ ، معین سازنده ِ تفکرسیاسی بوده اند . دوبازسپید ی که قباد به خواب می بیند ، همان اندیشه جفت وهمزاد و کواد و سنگ ... است . همانسان که « دوپرسیمرغ » ، فرّ کلاه ( تاج= دیهیم = داهیم ) زال زراست، که ازسیمرغ هنگام وداع ازاو میگیرد. هنگام بدرود زال زر و فرود آمدن از فراز البرز به زمین ، زال زر به سیمرغ میگوید : به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت : مگر سیر گشتی همانا ز « جفت » ؟ نشیم تو، رخشنده ( رخش = دورنگ سرخ وسپید ) گاه منست دو پرّ تو ، فـرّ کلاه منست یا هنگام کشته شدن سیمرغ بدست اسفندیار، این دوبچه یا جفت بچه های سیمرغند که پروازمیکنند و میروند . این همان جفت و ابلق و پیسه ایست که اصل آفرینش و نوآوریست .صفتِ درخت همه تخمه harvisptokhma، ویسپوبیسvispo+bis که فرازش سیمرغ نشسته است( بیس = ویس = جفت ) ، « همه جفت » هست . نماد بالهای نمادین سیمرغ ، که بر فرازش ترنج رخشان مهرگان ( زنخدا مهر= میترا کانا = بغ کنیز درسغدی ) قرادارد ، درتاجهای ساسانی باقی میماند . همین ساختارتاج ، درست دردوره ساسانی ، برغم آنکه درسنگ نگاشته ها که اهورامزدا و میتراس و آناهیتا ، آئین تاج دهی را نشان میدهند، بیان چیرگی و محبوبیت ارزشهای سیمرغی نزد مردمست . این اصطلاح قباد ، که بیان سرچشمه آفریننده بودن برپایه « آمیزش وبه هم چسبیدگی دواصل باهم » میباشد ، پیوند زندگی با مرگ را هم معین میساخت . زندگی ( گیان = آشیانه سیمرغ ) ، متامورفوز به « ارتا فرورد = جانان = خوشه خدا » می یافت . خدا، درانسان ، فقط متامورفوز= فروهر= فرگرد= دگردیسی می یافت ، چنانچه ازارتای خوشه ، به زندگی درگیتی متامورفوز یافته بود . این بود که برای زال زرورستم ، « زندگی درگیتی » و « زندگی پس ازمرگ » ، دو چهره به هم چسبیده سیمرغ بودند . اندکی ازاین اندیشه در این ابیات اسدی توسی در گرشاسپ نامه باقی مانده است : جهان بزمگاهیست نغزازنشان میش( می آن ) ، عمرما پاک و، ما می کشان بهشتی بُدی گیتی از رنگ وبوی اگر مرگ وپیری نبودی دراوی یا دردوبیت دیگر، در تن همه دوجهان را می یابد تنت آینه سازو هردو جهان ببین اندرو، آشکار و نهان همه با تو است ، اربجوئیش باز نباید کسی تا گشایدت راز تو نیاز به کسی نداری که رازجهان را بگشاید ، بلکه خودت میتوانی در تن خودت ، آینه هردوجهان و آشکار ونهان را بیابی. ولی این موضعگیری به زندگی و مرگ ، به شکل دو گونه زندگی سیمرغ ( دوشکل از وجود سیمرغ یا خدا )، درکیخسرو ، وقتی به اوج قدرت میرسد ، به هم میخورد . تحول ناگهانی کیخسرو درباره مرگ و ترس او، ازیافتن قدرت بی اندازه، و پیدایش ِ « مسئله سکولاریته » با تحول ِ ناگهانی روانی ِ کیخسرو، فرزند سیاوش وفرنگیس ، و دگرگون شدن پـدیــدهِ مرگ درروان وضمیر او، گرانیگاهِ سراسرارزشهای دینی واجتماعی وسیاسی ایران سخت، تکان داده شد ، واین گرانیگاه ، به « جهانی فراسوی خاک » بـُرده شد . سرایت این دگرگونی روانی سپس ، به لهراسب وپسرش گشتاسپ ، مسئله امروزه ما را که « سکولاریته » باشد ، پدید آورده است. این تجربه ای که کیخسروکرد، وبرای همه بزرگان ایران آن زمان چنانچه درشاهنامه روایت شده است ، بسیار شگفت انگیزو خیره کننده وحتا نفرت انگیز و باورناکردنی بود ، با آمدن زرتشت ، در دین نوینی، عبارت بندی برجسته وچشمگیر خود را یافت . تخم تجربه ژرفی را که کیخسرو، کاشت ، زرتشت، پرورانید و شکوفا وبارور کرد، واین دین نوین ، طبعا رویاروی جهان بینی زال زرو خانواده اش، قد علم کرد ، که درآن ، ارتای خوشه ( سیمرغ )، هم آسمان و هم زمین بود ، ودوجهان، با دوگوهر گوناگون ومتضاد را نمیشناخت ، بلکه« خـُدا » که دراصل ، معنای « بُـن سراسر ِ هستی » را داشت ، وبه هیچ روی ، معنای « شخص » نداشت، خودش ، مستقیما تبدیل به گیتی و همه جانها میشد ، و«خاک» نیز، همان « آگ = اخو» ، یا خوشه ارتا بود دوجهان، فقط متامورفوزخود او، به دوحالت وشکل بود واین دوکاملا به هم یوغ و جفت بودند . دراین رویاروشدن دو جهان بینی متضاد، مسئله « حقانیت حکومتLegitimacy » درایران ، دچارتزلزلی سخت گردید . به گفته گشتاسپ درشاهنامه ، ازاین پس، حکومت ایران میبایست برپایه « منشور یزدان = منشور اهورامزدا » قراربگیرد . به عبارت دیگر، این اهورامزدا و موبدانش هستند که ازاین پس ، باید « تاج بخش» درایران باشند، نه پهلوانان سیمرغی ، که متعهد به ارزشها و معیارهای سیمرغی ( ارتای خوشه ) هستـند . بدینسان ، جنگ میان دوقشر یا دولایه دراجتماع که ۱- « موبد ویا آخوند » و۲- « پهلوان » باشند ، که دارای دو شیوه اخلاقی ودو روش زندگی ودو شیوه اندیشیدن متفاوت هستند ، درتاریخ ایران آغازمیشود . درحالیکه بنیاد حکومت درایران تا آن زمان، برپایه « ارزشهای سیمرغی، یا ارتای خوشه » قرارداشت وضامن تداوم این ارزشها، خانواده سام وزال ورستم بودند، وآنها ، « مرجعیت تاج بخشی » را داشتند . گشتاسپ و اسفندیار، و پسرش بهمن ( شاهانی که مبلغان دین زرتشتی بودند ) ، ناچاربودند که این مرجعیت تاج بخشی را، که خانواده زال داشتند ، به هرگونه ای که شده ، نابود سازند ، تا ارزشهای سیمرغی ( ارتای خوشه ) ازآن پس ، گرانیگاه حاکمیت درایران نباشند ، ولی همه تلاشهای آنها دراین راستا، درپایان ، باشکست روبروشد . مثلا پشوتن به بهمن، پسراسفندیار که به نابودکردن خانواده سیمرغیان برخاسته میگوید : تو این تاج ازاو ( رستم که نگهبان تخت کیانست) یافتی یادگار نه ازشاه گشاسپ و اسفندیار( نه از نیایت ونه ازپدرت ) زهنگامه کیقباد اندرآی چنین تا به کیخسرو پاک رای « بزرگی » ، به شمشیراو داشتند جهان را همه زیراو داشتند تا آن گاه ، حکومت ایران ، استوار برجهان بینی سیمرغی ( ارتا خوشت = اردوشت = ارد وج ) قرارداشت، و شاهی ، بر بنیاد اندیشه « کواد = قباد ، که درلاتین کاوتس Cautes شده است» قرار داشت ، که استوار برهمان اندیشه یوغ = همزاد = ییما = سنگ = سپنج ( سپنتا) میباشد . همانسان که بُن آفریننده ِ زمان وجان وخورشید و جهان ، جفت وهمزاد ی بود که یک اصل میان ، آنهارا باهم میآمیخت و باهم یکی میساخت ،« شاهی= حاکمیت » نیز، استوار بر« سه نیروی مبدع ونوآورو برابر، و متمم هم ، وجدا ناپذیرازهم » بود، که قباد یا کواد نامیده میشدند. یکی از بهترین نمادهای این اندیشه درطبیعت ، « تـُـرنـج » بشمارمیرفت که نامهای دیگرش ، ۱- « بـادرنگ» و۲- « آبست » و ٣- « کواد = قواد = قباد » ، ۴- زماورد( بزماورد= نرگس یا نرگسه ، که بیان اقتران ماه وپروینست ) ...میباشد . « ترنج » که کوات ( قباد)، ومعربش « اترج » است ، نماد « همزاد بهم چسبیده یا تواءمان ، یا اصل آبستنی» بود، که متضاد با مفهوم « همزاد ازهم جدا ومتضاد باهم زرتشت » است . در آثارالباقیه بیرونی ، دربیان اشیائی که بطور نادر روی میدهد، میآید ( ص ۱۲۰ ) « ... مانند میوه هائی که تواءم است وبهم چسبیده ، و یا میوه هائی که دو مغز دریک پوست دارند ، و اما انواعی که طبیعت دومرتبه و متداخل هم ساخته مانند اترج که درمیان آن اترجی دیگرمانند اترج روئی موجود است ... » . سراندیشه « همزاد= سنگ = یوغ = گواز » ، که بن آفریننده جهان و زندگی و انسان وروشنی و بینش شمرده میشد ، همیشه به این گونه پدیده های نادرو کم نظیر، توجهی بیش ازاندازه میکرد ، چون آنهارا بهترین پیکریابی این اندیشه می یافت ، مانند «عدس » ، که دولپه دریک نیام است. ازاین رو « استر» که قاطر باشد، و واژه « سترون » امروزه ما به غلط ازآن ساخته شده ، هم « عدس » ، و هم بغل( بغ + ال ) نیز نامیده میشود. دیدآنها نسبت به استر، یا قاطر که درست عدس و بغل هم نامیده میشود ، وارونه اندیشه ما ، نشان عقیم بودن نبود بلکه درست بیان این اصالت بود . استروعدس وبغل، به معنای « دوتخمه بودن» است ، ومعنای سترون بودن ، برای زشت سازی اندیشه اصلی ساخته شده است . ازجمله این سوء تفاهمات ، لقب « استر» است که برای اصالت وبزرگی به کورش داده شده بود . کاهنان معبد دلفی در یونان، بنا برآنچه هردوت گفته است ، نمیدانسته اند که چرا کوروش ، درایران ،« استر» خوانده میشود، ومی پنداشتند که چون مانند قاطر، پدرش، شاءن کمتری ازمادرش داشته ، ازاین رو ، استر نامیده شده است. ولی ایرانیان ، چون درکوروش ، « اصل آفریننده= نو آور= آتش فروز» یا « قباد= نوآورونوآفرین » ، میدیدند ، اورا « استر= همزاد= جفت = کواد = قباد » میخواندند . البته رنگ سرخ ترنج دربیرون و سفیدی پوستش در درون، و بوی خوشش نیز ، این سر اندیشه را دراوج برجستگی، نشان میداد . این سراندیشه درست ، اینهانی با روز شانزدهم که « مهر» نامیده میشود ، داشت. « مت= maetha» که ریشه واژه « میترا= مهر» میباشد، به معنای « جفت= یوغ » و « وصال و اتحاد » است ( یوستی ) . گل یا گیاه این روز، دراصل «مهرگیاه » بوده است ( پزشکی درایران، دکترموبد سهراب خدابخشی ) که همان « اسن بغی » درکردی، بهروج الصنم = بهروز وسیمرغ ، استرنگ = شاه بابک = لعبه(= لفه )» میباشد. و لی ازآنجا که این « مهرگیاه » ، درست بیان پیدایش جهان ازاصل « جفت آفرینی » است ، و برضد اندیشه همزاد زرتشت میباشد، موبدان نام این گیاه را( دربندهش ) مسخ وتحریف کرده اند . اینهمانی گوهری تصویر« ترنج » با « مهرگیاه= اصل آفرینش کل هستی واصل ِ جمشید که بُن انسانهاست » ، درآئین این روز، باقی مانده است . ابوریحان مینویسد که گویند روزشانزدهم ماه مهر « هرکسی صبحگاه این روز، پیش ازآنکه سخن گوید ، یک به چاشت بخورد و ترنجی ببوید ، آن سال را به خوشی و فراوانی خواهد گذراند و ازقحط و بیچارگی و بدبختی در امان خواهد بود » . این بود که « ترنج » ، نشان نیروی همبستگی و پیوند واقتران ِ همیشگی و اصل آفرینندگی وگرما و روشنی وبینش و آباد ی بود . ازنامهای گوناگون ترنج ، میتوان بخوبی برآیند های اندیشه نهفته دراین نماد را یافت . نام دیگر ترنج ، « آبست » است ، که همان « آبسته » باشد که آبستنیست . آبسته ، زهدانیست که حامله به کودکست . واین یکی ازشکلهای « همزاد= جفت » است . مادرو کودک با هم ، یوغند . یا تخم سیمرغ که درتن انسان افشانده شده است ، اصل جفت بودن سیمرغ با هرانسانیست . ازاین رو جمشید ، ییما نامیده میشد ، چون جم ، به معنای دوقلوی به هم چسبیده است . نام دیگر ترنج ، « باد رنگ » است که منسوب به روز هشتم هرماهیست که « دی به آذر» باشد . « دی به آذر » ، « دی به مهر» ، « دی به دین» ، بیان اینهمانی « دی » ، با « آذر، ومهر، و دین » میباشد، وهرسه ، سـر آغـازیا آفریننده سه هفته هستند . « دی » ، که همان دایه و دیو ( زنخدا و مادرخدا و ماما و شیردهنده ) میباشد ، سه چهره متم همدیگر دارد ، یکی « آذر» است، و دیگری « مهر» است، و دیگری « دین » میباشد . موبدان زرتشتی ، کوشیدند که این اندیشه را بدینسان مسخ سازند که بگویند « دی » ، همان اهورامزداست . این همگوهری دین با آذرو با مهر، کل ساختار این فرهنگ را مشخص میساخت . به هرحال دیده میشود که روز هشتم که دی = آذر باشد ، ویژگی آتش رنگ بودن ترنج ، یا« زرافشان = افشاننده تخم = خوشه= نام روز آذر میان مردم دربرهان قاطع ) بودن ترنج را معین میسازد. نام دیگرترنج ،« زماورد » است که دراصل « بزماورد » بوده است. بزماورد، چیزی همانند « ساندویچ » امروزه بوده است ، که غذائی درون نانست ، وهمانندی با کودک درشکم مادرو اصل آبستنی دارد . بزماورد ، « خوان نرگس یا نرگسه » نیز خوانده میشود . نرگس، ماهست و نرگسه ، خوشه پروینست، و هردو باهم ، نماداقتران ماه و پروینست، که اصل آفرینش جهان شمرده میشد. بدینسان ترنج که کواد یا بزماورد باشد ، پیوند بنیادی وناگسستنی آفریننده و روشن کننده و گرما افزا است ، که همسان اقتران « ماه وپروین = نرگس و نرگسه » درجهان هستی است ، که جهان را ازنو پدید میآورد . این بود که ترنج ، گـوی فـراز تاج بسیاری ازشاهان ایران ، به ویژه در دوره ساسانیان بود . برغم آنکه درنقوش برجسته ، اهورامزدا و آناهیت ومیتراس را درتاجگذاری انبازمیساختند ، ولی فرهنگ مردم ایران ، دست از« ترنج » نمیکشید، که « حقانیت سیمرغی شاهی » را خواهان بود . اینکه مورخان و ایرانشناسان این گوی را « Globe = کره زمین » میخوانند ، دراثر بیخبری آنها از فرهنگ ایرانست . البته گوی خورشید ( خورشید خانم ) به ویژه اینهمانی با « ترنج » داده میشد وخورشید ازاین رو، « ترنج مهرگان ، یا ترنج زر و زرین » خوانده میشود . ردپای اندیشه ترنج و کلاه وتاج شاهی دراین شعرناصرخسرو، نمایانست. درخت ترنج از بروبرگ زرین حکایت کند ُکلـّـه قیصری را ترنج ، نشان مهرهمیشگی( عشق و اقتران ) بود . ازاین رو آئین « ترنج زدن » یکی از آئین های متداول در مراسم عروسی بوده است. چون داماد عروس را به خانه میآورد، بر سر دروازه که میرسیدند ، داماد برعروس و عروس بر داماد ، ترنج میزدند . این بود که مردم بغداد، بنا بر حدود العالم ، آن را چون عطری در جامه دانها نهادندی تا جامه ها بوی خوش گیرد و هم دربغل داشتندی . این بود که شکل ترنج را برمنبر، و برسرتابوت و روی جلد کتاب و درقالی بافی و درتشبیه ذقن خوبان بکار میبردند ومیبرند. احمد مرعشی درگویش گیلکی درمورد نارنج مینویسد که « زنان و دختران روستا های گیلان، برای خوشبو کردن بدن ، بهارنارنج را درچاک گریبان میگذارند یا آن را به نخ کشیده به صورت گردن بند به گردن میاویزند .. » . درداستان ، ویس ورامین ، دایه به ویس میگوید که : برادر گرنبودت پشت ویاور بست، پشت ، ایزدو، اقبال، یاور وگر پیوند « ویرو» با تو بشکست جهاندای چنین ، با تو به پیوست فلک بستد زتو ، یک سیب سیمین به جای آن ، « ترنجی داد زرین » دری بست و ، « دو در همبرش » ، بگشاد چراغی برد و، شمعی باز بنهاد « کواد» ، به « چوب آستانه در» نیز گفته میشود، که در با دولنگه یا بر ِدر، درآن چهارچوبه ، جاداده میشود . ازاینگذشته به همین آستانه در، « فروردین » هم گفته میشود ، و لغت نامه نویسان ، به غلط میانگارند که این واژه « فروردین » ، نیست ، بلکه « فرودین » است( به معنای پائینی ) . ولی ابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ، براین گمان غلط، خط بطلان میکشد ، چون مینویسد که سجستانیها ،« فروردین » را ، کواد ( قباد ) مینامیدند. وفروردین که ارتا فرورد و سیمرغ باشد ، آستانه درهمه خانه ها هست . « درخانه » درفرهنگ ایران ، نه تنها با کل آن خانه ، بلکه با کل آنچه انسان داشت ، اینهمانی داده میشد . فروردین ، « زمانی» از سالست که« در ِهستی» را به جهان تازه، به خانه نوین هستی، به آفرینش جهان وزمان ازنو میگشاید . ودر، یا دوبر و دو لنگه دارد ، یا دو رویه دارد . نام دیگرآستانه در، « جناب» یا « جناوه » است که معنای دیگرش، «همزاد » میباشد . نکته جالب توجه آنست که دایه ویس ، مفهوم جفت ویوغ بودن ترنج را میشناسد ، چون این ترنجست که « دو در همبر» دارد. ترنج مهرگان ، که به آفتاب هم گفته اند ، نشان روز شانزدهم ( مهرگیاه ) است که اصل آفریننده جهان وزمانست، و جشن مهرگان که شش روزاست با مهرگیاه ، آغازمیشود، و روزپایانش که رام روز ، باشد ، مهرگان بزرگست. آئین تاجگذاری درفرهنگ سیاسی ایران ، با تاجگذاری فریدون دراین جشن ، گره خورده است. تاجگذاری فریدون درمهرگان وجشن مهرگان ، گوهر ِ« حکومت به حق » را درایران ، معین میسازد . فریدون ، اصل سرکشی برضد ضحاک ( خدائیکه پشت به اصل قداست جان کرد، و قربانی خونی را بنیاد دینش قرار داد ، و پدیده پیمان وعهد اجتماعی و سیاسی و دینی را براین آئین قربانی خونی قرارداد ) وتعهد برای نگهبانی از قداست جان دراجتماع و قانون ونظام ، ازحقوق اساسی = پیشداد شمرده میشود که جدا ناپذیر ازتاج شاهی است . تاج ، ایجاب چنین تعهدی را میکند . جشن مهرگان ، جشن سیمرغست .« مهرگان که میتراگانا » باشد ، به معنای « میترای دوشیره ، میترای نی نواز» ، چون « گانا ، کانا ، کانیا » ، دوشیزه = نی میباشد . مهرگان را سغدیها « بغ کنیز= بغ دوشیزه » میخواندند . فریدون برضد اندیشه « قربانی خونی » که درضحاک سربلند کرده بود ، برمیخیزد . قربانی خونی ، برضد اندیشه « قداست جان ِ » زنخدای مهر ، سیمرغ بود . اینست که فریدون با پیروزی برضحاک ، داد را که قانون وحق و قضاوت میباشد، ازسردرایران ، بربنیاد « قداست جان » میگذارد . اینکه فردوسی میگوید که « پرستیدن مهرگان ، دین اوست » تن آسانی و خوردن آئین اوست این چامه به معنای آنست که فریدون به « زنخدا مهر= سیمرغ » ، همان خدای زال زر و رستم ، اعتقاد دارد . برای همین نیزهست که مهرگان بزرگ ، روز رام ، روز ۲۱ هست . بیرونی میویسد « میگویند سبب اینکه این روز را ایرانیان بزرگ داشته اند ، آن شادمانی وخوشی است که مردم شنیدند فریدون خروج کرده .. » یا آنکه بیرونی مینویسد : « روز بیست ویکم ، رام روز است که مهرگان بزرگ باشد و سبب این عید آنست که فریدون به ضحاک ، ظفریافت و اورا به قید اسارت درآورد .. این روز سرکشی و سرپیچی فریدون برضد « میتراس = خدای قربانی خونی » ، اوج رویش مهرگیاه ، در « سروش + رشن + فروردین + بهرام + رام » است . ازترنج ( روزشانزدهم = مهرگیاه = بهروزو سیمرغ = اورنگ وگلچهره ) ، سروش و رشن و فروردین و بهرام و را م ، که باهم تخم انسانند ، پیدایش می یابند. این جشن ، فقط یادگار یک رویداد گذشته و کهن نبود ، بلکه بیان تجدید و دوام ِ تعهد حکومت وملت ، به یک حق بنیادی حقوقی و سیاسی بود . دادن تاج فریدون به شاهان ، تعهد شاهان وحکومتها به نظامی ( دادی ) بود که فریدون برپایه « نگهبانی جان وخرد مردمان ازهرگونه زدارکامه وقهرو تهدیدی » نهاده بود، و دادن این تاج فریدونی بوسیله خانواده زال ، وحق انتخاب شاه ، جزو خویشکاریهای تاج بخش بود . چنانچه درانتخاب « زو » به شاهی پس از نوذر، بازاین حق، چشمگیر میشود : یکی مژده بردند نزدیک زو که تاج فریدون به تو گشت نو سپهدار دستان و، دیگر سپاه ترا خواستندی ، سزاوارشاه بزرگان برو آفرین خواندند نثارشهی ، بروی افشاندند بشاهی برو، آفرین کرد زال نشست ازبر تخت زو پنچ سال آفرین کردن ، به به وچه چه کردن نیست ، بلکه آئین برگزیدن و پذیرفتن و تعهد کردن و acclamation ( آفرین کردن ) میباشد که پیش شکل دموکراسی ( بدون دادن کاغذ رای، بلکه علنی وشفاهی، مستقیما رای خود را درجمع دادن ) میباشد . این ها قصه ها و افسانه ها واسطوره های ضد عقلی وضد علمی یا بدوی و کودکانه نیستند ، بلکه داستانهائی هستند که بیان « اندیشه های حقوق سیاسی ایران» هستند ، که بیش از تاریخ ، در روان وضمیر ایرانیان کارگذار بوده اند ، و معیارشان برای دادن حقانیت به هرحکومتی بوده است . « داستان » ، به معنای « جایگاه زاد ِ بینش » است، که با « خرد آزمایندهِ همگان » کار دارد، واز مفهوم « اسطوره »، که بارمعنای قرآنی واسلامی،برآن سنگینی میکند، بسیاردورمیباشد . فرهنگ سیاسی و حقوقی ایران را درهمین داستانها میتوان یافت ، نه درخبرهای تاریخی که از هرودوت و پلوتارک و... مانده است. کاستن این داستانها، وارونه انگاشت غلط بسیار ی ازپژوهشگران شاهنامه ، به رویدادهای تاریخی ، از ارزش انداختن فرهنگ ایرانست ، نه بالا بردن ارزش آن .

No comments: