از ثری تا به ثریا، از ثریا تا به ثری
از ثري تا به ثريا، از ثريا تا به ثري
منوچهر جمالي
عشق ورزي زمين و آسمان با هم، چگونه ديالكتيك پيدايش يافت
سه تا يكتايي، پيكريابي انديشه آفرينندگي در همكاري و همانديشي بود
آفرينش در فرهنگ ايران، همآفريني جهان با هم بود. آسمان و زمين هر دو، در روند آفريدن، انباز (انباغ مساوی همبغ) هم بودند. آسمان و زمين با هم عشق ميورزيدند و با هم ميآميختند تا با هم بيافرينند. از اين رو آسمان و زمين با هم، "خايه ديسه" يعني به شكل يك تخم مرغ بودند. "پوستِ" سراسر اين تخم مرغ، خرم ناميده ميشد (تحفه حكيم مومن) كه نام زنخدايي ست كه در فارس، نخستين روز سال، و نخستين روز هر ماهي به نام او بود. پوست جهان، همه جهان را به هم ميپيوست و زيبا ميساخت. پوست براي آنها، معنايي ديگر داشت كه براي ما. امروزه پوسته يك چيز، ظاهر و سطح يك چيز شمرده ميشود. در حالي كه خدايان آن روزگار، براي پوست يا جامه بودن جهان، با هم رقابت ميكردند. اين روز، فرخ هم ناميده ميشد. سپس زرتشتيان اين روز را اهورامزدا ناميدند. البته اهورامزدا نيز، پيش از الهيات زرتشتي، معناي "آناهوما" يعني همين خرم يا مشتري را داشته است. پس خرم، كه پوست جهان بود، همه را دربرميگرفت. و از فراز و فرود، از زمين و آسمان، يك كل واحد و هماهنگ ميساخت. پوست، برابر با خوشه بود. چنانكه هنوز در كردي به "چرم دباغي نشده كه به معناي چرم با مو هست" خوشه ميگويند، و البته به سنبله گندم و جو هم، خوشه ميگويند. خوشه خانه، به معناي كارگاه دباغي است. در واقع مشك، خوشه شمرده ميشد، به همين علت "مشيا" كه نخستين انسان باشد، مشكيا خوانده ميشد. به عبارت ديگر، انسان، خوشه سرشار بود. در كردي به محبوب، خوشه وي ميگويند و به محبت و دلداگي، خوشه ويستي ميگويند، چون خوشه، پيكريابي عشق و همبستگي بوده است. پس خرم يا فرخ، آسمان، و زمين را به هم بسته و دلبسته ميكردند و آنها را زيبا ميساختند، چنانكه خوشيك در كردي به معناي زيباست. مجموعه اي كه در هم آهنگي به هم بسته و يك كل ميشد، زيبا ميشد. اين است كه در بندهشن (بخش چهارم) در تخم انسان و در تخم گوسپند (جانوران) هم خداي زمين، آرميتي، و هم خداي آسمان، ارتا فرورد را مييابيم كه همان سيمرغ گسترده پر باشد كه به هم پيوسته اند0 از اين رو بن انسان و بن گوسپند (جانوران) زيبا هستند. در تخم هر جانداري و هر انساني، آسمان و زمين با هم آميخته بودند، و يك كل، تشكيل ميدادند. آسمان و زمين در هر جانداري موجود، و با هم عشق ميورزيدند و ميآميختند. حتا در سه ماه پايان سال (دي + بهمن + اسفند) كه انسان در آن پيدايش مييابد، اسفند همان خداي زمين و دي، همان ماه و آسمان است، و بهمن ميان آندوست، تا آن دو را به هم بپيوندد. در انسان، بهمن كه اصل انديشه و خنده و همپرسي و سگالش اجتماعي و اصل بستگي در هماهنگي ست، آسمان و زمين را در او به هم ميپيوندد. جدا ساختن آسمان از زمين، و ممتاز ساختن آسمان بر زمين، و خوار شمردن زمين، و آسمان و عرش را، جاي ويژه خدا و بهشت كردن، در اديان نوري روي داد. در فرهنگ ايران در آفرينندگي جهان نيز، آسمان و زمين با هم انباز و آميخته اند. جهان، دوپاره جدا از هم نيست. اين است كه براي واقعيت بخشيدن به انديشه عشق زمين به آسمان، و آسمان به زمين، تخم زندگي، از ثري (زمين) به ثريا، بام آسمان ميرود، و خوشه ثريا سپس در هلال ماه قرار ميگيرد، آنگاه هلال ماه آبستن ميشود، و از هلال ماه، به زمين فرود ميآيد، و در زمين، كاشته ميشود و زمين (همچنين انسان)، از خدا آبستن ميشود. و اين جنبش گشتي، هميشگي ست. در اين تصوير، انديشه هاي بسيار بزرگ و ژرفي نهفته است كه برغم سركوبي و طرد اين فرهنگ، در همه اديان نوري و مكاتب فلسفي در عبارات ديگر، استوار باقي ماند. تبديل اين تصوير به مفاهيم و گسترش آن در مفاهيم ما، آشكار ميسازد كه آنها چه جهان بيني مردمي و شاد و ژرفي داشته اند. در اين فرهنگ خدا، خوشه بود و جهان از خوشه او ميروييد.
زن خوشه گونه، كه جهان سه خوشه (= گياه +جانور+ انسان) از آن ميروييد
نخستين تصويري كه در ايران از اين روند آفرينش بوده است، در لوله استوانه مرمري كه در خبيص كرمان يافت شده، نقش شده است. در اين مهره، زني زيبا ديده ميشود كه خود، خوشه واحد اصلي است و از اين زن = خوشه، نه خوشه، از اندامهاي گوناگون او ميرويد (بررسي اينكه خوشه ها از كدام اندام او ميرويند، بسيار نكات را روشن ميسازد). انديشه "سه تايي يكتايي" انديشه بنيادي اين فرهنگ است و چهره هاي گوناگون دارد. از اين انديشه است كه ديالكتيك پيدايش يافت. ضريبهاي سه، نيز همان معناي سه را دارند. مثلا شش (شش ستاره پروين يا شش پستان) يا نه، نمودار همان سه ميباشند. به همين علت اين نه خوشه، با خوشه اصلي، كه خود اين زنخدا هست، و با هم ده خوشه ميشوند، نماد سه تايي هستند، كه در اصل، يكي بوده اند، و از سر اين سه تا، باز يك اصل ميشوند. در اين فرهنگ، توحيد و كثريت و هماهنگي، سه اصل جدا ناپذير از همند. اين انديشه در تقويم ايران، هزاره ها باقي ماند. روز چهاردهم را كه هلال ماه است، گوش مينامند. هنوز در كردي، گوشه به معناي خوشه است. و هنوز در بسياري از گويشها، قوش، هما است. در تركي هما، هم لوري قوش، خوانده ميشود و هم بوغدايتو ناميده ميشود كه به معناي خداي خوشه، و خداي ناي ميباشد. ولي منزل چهاردهم ماه نيز در پهلوي، سپور ناميده ميشود. هنوز سپاري در فارسي به معناي خوشه گندم و جو است و سپاروك به معناي كبوتر است كه مانند شب پره، اين هماني با سيمرغ دارد. ماه شب چهارده كه هلال ماه باشد، با اين خوشه سروكار داشت. و لحني را كه باربد براي اين روز ساخته، شب فرخ يا فرخ شب ناميده است. پس هلال ماه، همان فرخ يا خرم است، و اين همان "دختر جوان چهارده ساله" ايست كه تصوير زيبايي و عشق را در ادبيات ما تاكنون معين ميسازد. اين عشق به خرم يا فرخ كه خداي زيباييست و جهان از عشق او آفريده ميشود، در ادبيات ايران به نام "ماه يا معشوقه چهارده ساله" اصل زيبايي و عشق ماند، و حافظ، به عشق اين فرخست كه غزل معروفش را سروده است.
گاوي كه سه خوشه از دمش، يا سه برگ، از خون شاهرگش، ميرويد
همين انديشه سپس در نقوش زنخدايي و در بندهشن و گزيده هاي زاد اسپرم به شكل "گاوي" درآمد كه از اندامهايش، سه برگ يا يك خوشه يا سه خوشه، و از خونش، رز و از اندامش، انواع دانه ها (ماش و عدس و كنجد و . . .) ميرويد. البته الهيات ميترايي، با نهادن گاو، به جاي زن جوان نشسته، كوشيد كه مسئله آفريدن جهان را از روييدن زندگي از خوشه زن، تبديل به آفريدن جهان از بريدن شاهرگ "گاو = گوش = خوشه" بكند. جهان، در غلبه ميتراس بر گاو، و سوار شدن ميتراس بر گاو، و افكندن گاو به زمين و بريدن شاهرگش، و گرفتن راه دم زدنش (انگشت در بيني گاو ميكند تا دم نكشد) آفريده ميشود. آفريدن در غلبه كردن (= قدرت) و در بريدن (قرباني كردن) ممكن است، ولي انديشه روييدن سه برگ از خون يا سه خوشه يا يك خوشه از دم باقي ميماند. پس از بريدن و ريختن خونش، روييدن كه معناي كيهاني آفريدن را داشته است، آغاز ميشود. برگ كه ولگ باشد، به معناي زهدان است كه هنوز سرچشمه آفرينندگي كيهاني شمرده ميشد. برگ سبز است تحفه درويش، به اين اصل بازميگشته است. اين انديشه آفريدن با قدرت و قرباني خوني، سپس اساس اديان يهودي و مسيحي و اسلام قرار گرفت، ولي ميتراس كه همان ضحاك بود، از ايران تبعيد گرديد. البته موبدان زرتشتي، همين تصوير ميتراس را ميگيرند ولي دستكاري ميكنند تا با انديشه هاي زرتشت (آنسان كه خود آموزه زرتشت را ميفهميدند) انطباق بدهند. البته پيدايش انسان را از گاورا، به كلي طرد كردند، و معناي گاو را كه اصل همه جانهاست، عوض كردند و او را ممتاز از جانور و "آفريده اهورامزدا" ساختند و آنگاه پيدايش گياهان و جانوران را به معناي امروزه، از اين گاو مشتق ساختند. البته، چون زرتشت، خودش، هيچگونه داستاني از آفرينش طرح نكرده است، موبدان زرتشتي در اين زمينه آزمايشهاي گوناگون كرده اند و كوشيده اند، هم از داستان گاو، و پيدايش جهان از او، و هم از داستان پيدايش و رويش جهان، مستقيما از كالبد زنخداي جوان، بهره ببرند. الهيات ميترايي، اين اصالت ميتراس در آفرينندگي را نشان ميدهد كه شاهرگ گاو را ميبرد، و گاو (كل جانها) را قرباني ميكند. البته اين با انديشه هاي زرتشت نميخواند، و زرتشت كاملا بر ضد قرباني خوني بود. طبعا نميتوانست آفرينش جهان را از خونريزي و قدرت و قرباني خوني، بپذيرد. اين است كه موبدان زرتشتي، اهريمن را جانشين ميتراس ميسازند كه به گاو زخم ميزند، چون ميتراسي را كه زرتشت رد كرده بود، موبدان از در ديگر، با اندكي تغيير قيافه و جامه، باز به الهيات زرتشتي وارد ساختند. و زحمت زرتشت را به هدر دادند. البته نميتوانستند، او را به نام آفريننده جهان به همان قرباني گاو بگمارند، بويژه كه زرتشت با سرود طنين انگيزش كه بنياد جهان بيني اش هست، ناله جهانخراش اين اصل جانها را كه در آن زمان گوش اور ون ناميده ميشد، شنيده بود، و در رهايي هر جاني از آزار ميانديشيد. در داستان دينيك (اساطير، دكتر عفيفي) ميتوان ديد كه موبدان زرتشتي كوشيده اند كه همان رويش گيتي را از خوشه زنخداي خوشه، تبديل به اين انديشه كنند كه اهورامزدا جهان را از تن خود ميآفريند. همه اين تصاوير گوناگون آفرينش در فرهنگ ايران در اين نكته شريكند كه جهان، امتداد و گسترش خداست. خدا، تخم و خوشه ايست كه روييده و شكفته و جهاني شده است. البته بسط اين انديشه، در تئوريهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي، پيايندهايي كاملا برضد انديشه هايي دارد، كه موبدان زرتشتي در سياست و حكومت و اجتماع و اقتصاد به كار بسته اند. اكنون ديده ميشود كه همين گاو كه در نقوش برجسته ميترايي بر زمين افتاده، به شكل هلال ماه است. پس گاو زمين، با هلال ماه كه همان فرخ = خرم = هما باشد اين هماني دارد. در برهان قاطع ميبينيم كه فرشته زمين، كه خداي زمين باشد، فرخزاد خوانده ميشود. اين گاو كه گوش يا خوشه هست، هلال ماه هم هست و اين هماني با زنخدا خرم دارد، به وسيله ايران شناسان باختري، با اصرار و سماجت و عمد، به گاو ترجمه ميگردد و بسياري از روشنفكران ما، كه نوكي به ماركسيسم زده اند، وقتي در ترجمه متون اوستا، با اين تصوير روبرو ميشوند، به فكر اقتصاد برپايه گاو داري ميافتند. و آموزه زرتشت بيچاره را به دستورات كشاورزي و گاوداري ميكاهند، و اين را نيز "تفكر علمي" ميخوانند. اينكار را ايران شناسان غربي، يا به عمد ميكنند، تا ژرفاي فرهنگ مردمي ايران را ناديدني سازند، يا آنكه دچار كمبود مايه فلسفي هستند. چون هنوز همين واژه "گو" در كردي، داراي اين معانيست: ـ افشون سه شاخه (كنايه از سه تايي بودن، در نقوش برجسته ميترايي، نماد سروش است) 2ـ اجتماع مردم (كه نماد كل و خوشه بودن زندگانست = ام) 3ـ گاو (كه مفهوم امروزه باشد) 4ـ نوك پستان (نوك پستان كه كودك شير از آن مينوشد، نايي شمرده ميشد كه جان و عشق از آنجا به وجود انسان وارد ميشود) + سر ذكر 5ـ گوي بازي + هر چيز كوچك گرد (كه در اصل همان تخم باشد( گه و، در كردي هنوز اين معاني را نگاه داشته است 1ـ حلقه (كه همان دايره باشد و برترين نمادش هلال ماه است، و سپس در ايران، كمربند يا كستي بود كه پيروان زنخدايي و زرتشتيان و جوانمردان، هزاره ها به كمر ميبستند )2ـ بند انگشت و بند ني و . . . (بند ني كه مرهم ناميده ميشد، نماد رستاخيز و نوشويست) 3ـ بستن چيني شكسته (كه معناي مهر دارد( 4ـ گاو نر 5ـ محوطه براي نگهداري دام (كه پناهگاه و جايي ميباشد كه هيچ جاني نبايد آزرده شود = مفهوم قداست جان = ور). گه و ده، جسم آدمي ست. گه وري، سپيده تخم مرغ است. گاو دول به معناي باد است (اصل عشق و جان). در لارستاني گاوو gavu به معناي ميوه دو قلو يا دو دانه ميوه است كه به هم چسبيده باشند (علت آن است كه اين واژه اصل زندگي شمرده ميشد كه عشق دو چيز به هم باشد. عشق كه بند ميان دو چيز باشد، حلقه اتصال و برآيند سوم شمرده ميشد، و به آن شخصيت داده ميشد. اگر به معاني گاو = گو يا گه و، نگريسته كه هر سه همان گاو باشند، شباهت بسيار مختصري با مفهوم امروزه ما از گاو دارند. اين است كه ايرانشناسان، برغم كاميابيهاي دستوري و صرف و نحوي بي نظير، از سدهاي بزرگ درك ژرفاي فرهنگ ايران بوده اند و هستند. اين يكي بودن هلال ماه با گاو زمين (تخمدان و خوشه) از يكسو، و همچنين از سوي ديگر، گاو (خوشه) در زورق يا هلال ماه در آسمان، كه همان تصوير "خوشه در تخمدان" باشد، داستان "ماه پروين" يا آميزش و عشق، هم در زمين و هم در آسمان است. در نقوش ميتراييان باختر ميبينيم كه گاوي كه بر زمين افتاده، و اين هماني با هلال ماه دارد، يك شاخ هلال ماه، اين هماني با دمش دارد، و از اين دم، يك يا سه خوشه روييده است، ولي اين دم به بلندي گراييده و به بالاي جامه ميتراس (كه سقف آسمان ميباشد) رسيده است. گذشته از اينكه در برهان قاطع، معناي پيتك، خوشه كوچك از خرما و انگور است و در كردي رپيته به معناي پرواز است، و واژه كوپيته كه به معناي تاج خروس و مرغ است ، مركب از دو واژه كو + پيته است. كردها به ثريا، كو ميگويند كه داراي معاني جمع و اجتماع و توده خرمن پاك كرده نيز هست. پس خوشه، به فراز، به سقف، به بام، به آسمان پرواز ميكند. در هزوارش، بام به معناي پنگ است كه خوشه خرما باشد. اصلا واژه نردبام به معناي درختي ست كه ميبالد و به خوشه مينجامد، چون نرد، در شاهنامه به معناي درخت است. با ريخته شدن خون سياوش به زمين "نردي از زمين ميرويد كه سر به آسمان ابري ميكشد". "از اينرو سپاروك، به معناي كبوتر است، چون سپاري، خوشه است از اين رو مرغ و هما و سيمرغ، اين هماني با خوشه دارند، و چون خوشه اند، پرواز ميكنند و به بلندي ميگرايند. به همين علت، مرگ كه واژه اي غير از همان مرغ نيست، به معناي آن بود كه وجود انسان در پايان عمر، به خوشه ميرسد، و اين خوشه مانند ساير خوشه ها، پرواز به سقف آسمان ميكند، تا به ثريا بپيوندد، و تا خوشه ثريا با زهدان هلال ماه بياميزد." خوشه پروين كه مركب از شش ستاره پيداست، مجموعه تخمه هاي كل زندگان است (شش گاهنبار، شش تخم = زر است كه از آن، آسمان ابري + آب + زمين + گياه + جانور + انسان ميرويد) كه رپه = رفه هم ناميده ميشود كه تبديل به "رب" شده است و رباندن در كردي به معناي روييدن و رستن است. در اقتران پروين با ماه، خوشه گيتي در زهدان هلال قرار ميگيرد، و اين عشق و آميزش، رپيتاوين يا زروان ناميده ميشود. زروان، هلال ماهي است كه به گيتي، حامله شده است. اينكه در كردي مانگ، هم ماه آسمان است، و هم گاوميش، و هم ماه يا بخشي از سالست. گردش ماه، نخستين واحد زمان = با بن و اصل زمان بوده است. اين هماني اين سه (ماه + گاو = كل زندگي = خوشه + زمان) با هم، از آنجاست كه "خوشه تخمهاي زندگان (= گاو = گوش + اور = ون = هر سه واژه، به معناي خوشه اند. اور كار، در تركي كه پيشوند اور دارد، نام خوشه پروين است) با هلال ماه، اين هماني يافته است. بهترين گواه بر يكي بودن رپيتاوين (خوشه پروين در تخمدان ماه) با زروان اين است كه در اوستا واژه زروان بارها با كلمه رپيتاوين repithavine با هم ميآيد0 و گواه بر اين، همان نام زروان است كه در اصل زرون zrvan نوشته ميشود. در اينكه زروان با هلال ماه، اين هماني دارد ميتوان رد پاي آن را در واژه ها يافت0 واژه زروان، تبديل به زرفان و زيرفان و سپس در عربي تبديل به زيرقان شده است. در برهان قاطع ميآيد كه زيرقان، نام ماهي است از ماههاي ملكي. در عربي، زيرقان به معناي ماه = قمر است. زير، همان زر است. در كردي هنوز به زر، زير ميگويند. موبدان زرتشتي، با هزار فن و فوت كوشيده اند كه تساوي آذر = زر = زل را كه ني ميباشد به هم بزنند. آنچه زر ناميده ميشود و امروز به فلز طلا اطلاق ميشود، چيزي جز تخم و ناي نيست كه تخمدان باشد. هنوز در كردي، "زه ل" به معناي ني است. زه لكو، نيزار و نيستانست0 زرنا، سرناست و زرنه فان به معناي نوازنده سرناست. اين واژه زيرفان و زيروان، نام دهي از دهستان قره طقان (بهشهر ـ ساري) و زير قان، مكاني بر راه بلخ به غزنين است. علت هم حتما اين بوده است كه اين خدا را در آن جا ميپرستيده اند. و اينكه زيره فان در كردي نگهبان و پاسبان و جاسوس و زيره وان به معناي جاسوس است، چون گوهر ماه كه بينش در تاريكي ست و بينا خوانده ميشود، جستجو است. بايد در نظر داشت كه راههاي مستقيم را، براي يافتن اصل زروان = زمان، و پيوندش با رپيتاوين، موبدان در درازي هزاره ها قطع كرده اند. پس زرون به معناي "ناي و خوشه با هم" است كه وجود تخم گيتي در تخمدان زنخداست، كه آغاز رويش و زايش است. و در تحفه حكيم مومن مييابيم كه ورد الزرواني، گل ختمي ست كه خيري باشد، و خيري زرد، گل رام است (خيري سرخ، گل سروش است، چون سروش و رشن، روند و عامل زاييدن و زاياندن ـ مامايي ـ هستند كه هميشه ماه آبستن را هر بامدادي ميزايانند). پس زروان، همانند رپيتاوين ، معاني همانند دارند، و زروان (= فان) را ميتوان به "نوازنده ني" نيز ترجمه كرد كه معناي رپيتاوين نيز هست. اين انديشه ها، سپس با حذف پروين = شش تخم گيتي، در گزيده هاي زاد اسپرم، (بخش سوم، پاره 50) بدين شكل عبارت بندي شده است. تا در قالب الهيات زرتشتي گنجانيده شود: "پس اورمزد، روشني و زور را از تخم گاو برگرفت و به ماه پايه برد. روشني كه در تخم گاو بود، براي نگاهداري به ايزد ماه سپرد. آنجا ، آن تخم در روشني ماه پالوده شد و آن را با چهره هاي بسيار بياراست و داراي جان كرد، از آنجا در ايرانويچ فراز آفريد". نهادن خوشه پروين در زهدان ماه كه در ماه نيايش ميآيد در حالت كاهش، همه "كرفه ها" را ميپذيرد، همين پذيرش تخمه هاي زندگانست. چون الهيات زرتشتي همه اين روندها را به مفاهيم "شهوت جنسي" كاسته بود، مجبور بود، دستكاريهاي فراواني در واژه ها و معاني آنها و خود اسطوره هاي آفرينش بكند. اين روند پرواز و معراج تخمه ها (= خوشه) به آسمان، و آبستن ساختن هلال ماه، سبب ميشود كه همه ي جانوران و انسانها و گياهان، همه از تبار خدا باشند، و همه، همبسته بهم باشند. و انسان، رابطه دوستي و خويشاوندي با كل جهان و طبيعت و انسانها داشته باشد. و هرگز در انديشه غلبه كردن بر آن ها نباشد. انسان، خليفه قدرتمندي خدا در جهان نيست، و خدا، اختيار همه موجودات را به انسان نداده است، بلكه فقط رابطه مهر ميان همه جانداران را، بنياد دين و اخلاق و سياست ساخته است. اين انديشه بزرگ، در اديان سامي، به كلي از بين رفت. در اين فرهنگ، همه انسانها، بدون تبعيض، فرزند خدا ميشدند. پيايندهاي ژرف و مردمي اين تصاوير، هنوز نيز برغم عدم انطباقشان با تصوير علمي كه ما امروزه از زمين و آسمان داريم، ما را به احترام و شكست واميدارد، و اين پيايندهاي اجتماعي و سياسي و اقتصاديست كه هيچگاه نميتوان از فرهنگ ايران زدود. اين معاني و ارزشهاي بزرگ و ژرف را كه ايرانيان در اين تصاوير به عبارت آورده اند، نميتوان با آن تصاوير، با هم دور ريخت. اين عشق ورزي زمين با آسمان، با ثري يا ثريا، و بالاخره، عشق ورزي آسمان با زمين، يا ثريا و ماه با ثري، بدون مفهوم "سه تا يكتايي" غيرممكن است و اين انديشه بسيار مهم را موبدان زرتشتي براي توحيدي ساختن زوركي آموزه زرتشت، به تدريج مسخ و تحريف و حذف كرده اند و به جايش انديشه نيك+ گفتار نيك + كردار نيك را گذاشته اند. همان اهوره و مزدا و مزدا اهوره، چهره يابي اين سه تا يكتايي ست، انديشه، "بستگي نابريدني"، مركب از سه انديشه جداناپذير از هم بود: 1ـ قداست همه جانها 2ـ عشق، به عنوان اصل آفرينش و زندگي 3 ـ وحدت، فقط از راه هماهنگ شدن جوشيده از خود انسانها. اين واژه هاي گوناگون سه تا يكتايي كه فراوانند، همه نشان ميدهند كه سه تا، به گونه اي با هم ميآميزند كه وحدت غيرقابل تجزي با هم ميسازند. مثلا همان واژه "ديس = ديز" كه امروزه به معناي "شكل" به كار برده ميشود، اين يك تركيب و ساختار composition از هم جداناپذير است. اين بود كه جام جم يا جام كيخسرو از سه پاره تشكيل شده بود، و نوشابه اش هم تركيب سه نوشابه بود. نوشابه، اصل آميختن و پيمان بود. اين انديشه، عبارتهاي گوناگون دارد و مانند مسيحيت، محدود به يك شكل تئولوژيكي نيست. دوام و ابديت و آفرينندگي، فقط در عشق ممكن است. اين است كه خداي واحدي كه جهان و عشق را با امر (قدرت) خلق كند، يك تناقض بود. به جاودانگي و ابديت هم فقط در عشق به طبيعت و مردمان ميتوان رسيد، نه با اطاعت از اين آموزه و آن رهبر ديني. اين است كه اين سه تاي يكتا، در همه جا و در همه تخم ها، اصل آفرينندگي است. هم زمين (ثري) و هم ثريا و هم هلال ماه. پيكريابي اين سه تا يكتاييند، از اين رو پيكريابي 1ـ قداست زندگي 2ـ عشق، اصل آفرينش 3ـ وحدت در اثر جوشش هماهنگي هستند. بسيار كوتاه، اين سه تا يكتايي زمين يا خاك و پروين (ثريا) و هلال ماه، در رد پاهايي كه مانده اند، نشان داده ميشود گاوي كه در گاتا و پيش از گاتا در فرهنگ زنخدايي ايران، اصل همه جانهاست، گوشورون ناميده ميشود. اين واژه، مركب از سه بخش است: 1ـ گوش 2ـ اور 3ـ ون. گوش همان خود خوشه است. اور نيز در برهان قاطع به شكل زشت ساخته شده همان معناي تخم را ميدهد. بادام و پسته و گردكان و امثال آنها را گويند كه مغزشان ضايع و تيز شده است و معناي مشت هم دارد. اورا به معناي حصار و قلعه است كه به همان تصوير زهدان به عنوان اصل پناه و قداست جان از آزار برميگردد. در تركي، اوركار به معناي پروين است كه همان خوشه باشد. اورتا كه به معناي ميان است، كنايه از همان زهدان است. اورمان به معناي نيستان است كه اصل معناي خوشه است. اورو، چاه و انبار غله است، اوروق، بذر زراعت است. در فارسي به شكل عور درآمده است و در آلماني به شكل پيشوند Ursprung+Ursache به كار برده ميشود. ون هم همان بن است كه به معناي خوشه خرما و خرمن است. درخت بسيار تخمه كه فرازش سيمرغ نشسته است، ون است و همان واژه است كه به غلط به بس و بسيار ترجمه ميگردد ولي همان واس است كه خوشه گندم باشد. پس اين گاو، همان سه خوشه بوده است و نميتوان آن را به تصوير امروزه ما از جانوري كه گاو نام دارد، كاست. به همين علت خاك و زمين، ثري خوانده ميشده است. چون ثري و ثريا همان واژه پارسي باستان thritiya+thrayam براي عدد سه است. يغنوبي ها به سه therai ميگويند. در اوستا تري thri شده است. اين واژه در تحفه حكيم مومن به شاهسفرم گفته ميشود كه همان بهروج الصنم يا مردم گياه يا سه تا يكتايي خداست (بهرام + سيمرغ + عشق = بهمن) كه از آن جمشيد، نخستين انسان ميرويد. اين واژه سپس تبديل به دري + در+ دار گرديده است. مثلا درويش، دري + گوش drighosh بوده است (مناس) كه به معناي سه خوشه است. داريوش هم از همين اصلست. همه مردم خودشان را به اين سه تا يكتايي نسبت ميدادند. زبان دري هم به معناي زبانيست كه اصل زنخدايي دارد، و زباني بوده است كه اهل بلخ و بخارا و بدخشان و مرو بدان تكلم ميكرده اند. و همه اين نواحي پيروان فرهنگ زنخدايي بوده اند. مثلا دريكان يا دريجان drekkana واژه ايست در نجوم، كه از همين اصل است كه خداوند هر برجي، دريكان خوانده ميشده است. و بويژه خداوند برج پنجم و برج پنجم را دريكان ميخوانده اند (التفهيم بيروني). دريكان، چنانچه پنداشته شده به معناي سه بهره و بخش نيست، بلكه كانا، همان كانياست كه به معناي ني = زن است. و دريكان همان سيمرغ يا سئنا = سه ناي است. همچنين به چهارچوبه در خانه، دريواس ميگويند كه به معناي "سه خوشه" است، چون اين چهارچوبه، فروردين و كواد نيز خوانده ميشود. اهل سجستان (آثار الباقيه) ماه فروردين را كواد مينامند كه اصل نوآوري و ابداعست (همان قباد امروزه نام سروش و رشن هم هست). چهارچوبه در خانه، به عنوان تخم و اصل و بن خانه شمرده ميشده است. اين است كه آلات تناسلي زن و مرد، هر دو، نماد سه تا يكتايي بودند. در افغاني، مجموعه خصيه ذكر را "سه تا" مينامند، و نماد آلت تناسلي زن، سه گوشه يا مثلت است، و در آثار ميترايي باختر، نماد سروش كه در اصل خداي زاياندن بوده است، سه گوشه ايست كه درونش هلال ماه قرار دارد. البته اين انديشه سه تا يكتايي، تنها با اندام تناسلي كار نداشت. چنانكه روي سر زنخداي نقش شده روي استوانه مرمري خبيص، سه خوشه گندم هست يا فراز سر كوروش، همين سه درخت و سه تخمه هست با فراز سروي كه نماد انسان است. هلال ماهست. و همانسان كه بلافاصله خواهيم ديد ريه يا شش انسان، پري ناميده ميشود، و پيكريابي سه تا يكتايي بود. پس از اينكه با انديشه سه تا يكتايي گاو زمين، آشنا شديم، نگاهي به يكي از رد پاهاي هلال ماه مياندازيم. در برهان قاطع ديده ميشود كه به هلال ماه، شش انداز گفته ميشود. شش (6) ضريب عدد سه بود، از اين رو شش، هم همان نقش سه را داشت. چنانچه در كردي به جن نوزادكش يا آل كه همان سيمرغ زشت ساخته است، شه شه ئي ميگويند. در گويش وخي به عدد شش، شاذ shadh ميگويند كه همان شاد = فرخ = خرم است. به كرمه الاسود كه همان درخت بسيار تخمه بوده است و درخت زندگيست كه اين هماني با سيمرغ دارد، شش بندان ميگفته اند. نام ريه را به فارسي، شش ميگفتند، ولي در اصل همان شش بوده است. در كردي ديده ميشود كه به ريه، سي ميگويند كه همان سه فارسي باشد. نام شش در تحفه حكيم مومن، پري است. علت هم اين است دو ريه و حلقه پيوندشان با همديگر، يكي از سه تا يكتاهاي تن انساني بوده است كه با دم، بن باد (اصل عشق و جان) كار داشته است. در خوارزمي، بنابر مقدمه الادب، اخ ميگويند كه ريشه واژه هاي اخت، اخوي و اخوت و اخوان است. و همين واژه به شكل "اخو" از جمله پنج بخش گوهر و بن انسان است (كه برابر با دين = دي = ماه = خرم است). در كردي به خاك، آخ گفته ميشود به گل اندود بام (برترين لايه بام = پنگ = خوشه) آخ بان گفته ميشود و به هاله ماه، آخله گفته ميشود (اخ + ال). در همان واژه اخ، ميتوان، پيوند خاك + ماه + بام (خوشه) + همبستگي (اخوت) را ديد. موضوع ما، بررسي نام هلال ماه بود كه چرا شش انداز خوانده ميشود. شش انداز به معناي شش خوشه است كه همان ثريا باشد. انداز، در اصل همان واژه "انداچه" بوده است كه همان واژه "انديشه" ماست، كه مركب از دو واژه "اند +داچه" است. اند، همان پيشوند انديمان، يكي از نامهاي بهمن است كه سپس به هنديمان در الهيات زرتشتي كاسته و تحريف شده است. اند، به اعداد از سه تا 9 گفته ميشود كه بلافاصله برق ضريبهاي سه تا يكتايي از آن ميدرخشد. اندا در برهان قاطع به معناي بامست كه خوشه خرما (پنگ) است. به شبدر كه گياه سه برگه باشد، حندقوقا ـ اندا كوكا ميگويند. كوكا، ماه است. و اندا كوكا، خوشه ماه. علت هم اين است كه نماد بنيادين خوشه، سه است. به ماه پروين (كه نماد مقارنه پروين با ماه است) انتله يا انتله سودا گفته ميشود. انتله، مركب از "اند + اله" است كه به معناي خوشه در هلال (ال + آل) است. از اين گذشته معرب همين واژه، حنطه است كه به خوشه گندم گفته ميشود. داچ به معناي خوشه است. چنانكه در فارسي به گوشواره، داچك ميگويند، و گوشواره به معناي به شكل خوشه است. در كردي داچاندن، تخم بر زمين افشاندنست و داشي، خوشه چين است و داچنين، پهلوي هم چيدن و مرتب كردن است. و داشيار، كدبانو است و داش در فارسي و كردي به كوره گفته ميشود، چون همانند زهدانست. از اين رو انديشه، بيانگر به هم پيوستن مرتب تجربه ها و پديده ها به همديگر، و كاشتن آنها در جهان است. انديشه، خودش، خوشه تجربيات و پديده هاست كه داراي همه ويژگي هاي خوشه است كه در بالا يادآوري شد. بر اين پايه، ماه، اصل بينش در تاريكي ست و به همين دليل، بينا خوانده ميشود. پس انديشيدن، گوهر اصل سه تا يكتايي است و از اينجاست كه ديالكتيك سرچشمه گرفته است. نام "ماه پروين" انتله سوداست كه به معناي عشق ورزي خوشه با هلال ماهست. بالاخره ثريا كه همان واژه "تريا = تري = سه است داراي شش ستاره (سه جفت ستاره) و درست همان شش تخمي ست كه از آنها، آسمان ابري + آب + زمين + گياه + جانور + انسان ميرويند. و نام ديگر ثريا، رپه است كه تبديل به رب (رب العالمين) و رفا (رفائيل) شده است و خانه سوم ماهست كه متناظر با ارتا واهيشت است كه نام ديگرش، ارتا خوشت، خوشه ارتا است. و نام ديگرش، ارد وشت است كه هم به معناي خوشه ارتا، و هم به معناي ارتاي رقصنده (وشتن) و در رقص و وجد، به وجود آورنده است.
منوچهر جمالي
عشق ورزي زمين و آسمان با هم، چگونه ديالكتيك پيدايش يافت
سه تا يكتايي، پيكريابي انديشه آفرينندگي در همكاري و همانديشي بود
آفرينش در فرهنگ ايران، همآفريني جهان با هم بود. آسمان و زمين هر دو، در روند آفريدن، انباز (انباغ مساوی همبغ) هم بودند. آسمان و زمين با هم عشق ميورزيدند و با هم ميآميختند تا با هم بيافرينند. از اين رو آسمان و زمين با هم، "خايه ديسه" يعني به شكل يك تخم مرغ بودند. "پوستِ" سراسر اين تخم مرغ، خرم ناميده ميشد (تحفه حكيم مومن) كه نام زنخدايي ست كه در فارس، نخستين روز سال، و نخستين روز هر ماهي به نام او بود. پوست جهان، همه جهان را به هم ميپيوست و زيبا ميساخت. پوست براي آنها، معنايي ديگر داشت كه براي ما. امروزه پوسته يك چيز، ظاهر و سطح يك چيز شمرده ميشود. در حالي كه خدايان آن روزگار، براي پوست يا جامه بودن جهان، با هم رقابت ميكردند. اين روز، فرخ هم ناميده ميشد. سپس زرتشتيان اين روز را اهورامزدا ناميدند. البته اهورامزدا نيز، پيش از الهيات زرتشتي، معناي "آناهوما" يعني همين خرم يا مشتري را داشته است. پس خرم، كه پوست جهان بود، همه را دربرميگرفت. و از فراز و فرود، از زمين و آسمان، يك كل واحد و هماهنگ ميساخت. پوست، برابر با خوشه بود. چنانكه هنوز در كردي به "چرم دباغي نشده كه به معناي چرم با مو هست" خوشه ميگويند، و البته به سنبله گندم و جو هم، خوشه ميگويند. خوشه خانه، به معناي كارگاه دباغي است. در واقع مشك، خوشه شمرده ميشد، به همين علت "مشيا" كه نخستين انسان باشد، مشكيا خوانده ميشد. به عبارت ديگر، انسان، خوشه سرشار بود. در كردي به محبوب، خوشه وي ميگويند و به محبت و دلداگي، خوشه ويستي ميگويند، چون خوشه، پيكريابي عشق و همبستگي بوده است. پس خرم يا فرخ، آسمان، و زمين را به هم بسته و دلبسته ميكردند و آنها را زيبا ميساختند، چنانكه خوشيك در كردي به معناي زيباست. مجموعه اي كه در هم آهنگي به هم بسته و يك كل ميشد، زيبا ميشد. اين است كه در بندهشن (بخش چهارم) در تخم انسان و در تخم گوسپند (جانوران) هم خداي زمين، آرميتي، و هم خداي آسمان، ارتا فرورد را مييابيم كه همان سيمرغ گسترده پر باشد كه به هم پيوسته اند0 از اين رو بن انسان و بن گوسپند (جانوران) زيبا هستند. در تخم هر جانداري و هر انساني، آسمان و زمين با هم آميخته بودند، و يك كل، تشكيل ميدادند. آسمان و زمين در هر جانداري موجود، و با هم عشق ميورزيدند و ميآميختند. حتا در سه ماه پايان سال (دي + بهمن + اسفند) كه انسان در آن پيدايش مييابد، اسفند همان خداي زمين و دي، همان ماه و آسمان است، و بهمن ميان آندوست، تا آن دو را به هم بپيوندد. در انسان، بهمن كه اصل انديشه و خنده و همپرسي و سگالش اجتماعي و اصل بستگي در هماهنگي ست، آسمان و زمين را در او به هم ميپيوندد. جدا ساختن آسمان از زمين، و ممتاز ساختن آسمان بر زمين، و خوار شمردن زمين، و آسمان و عرش را، جاي ويژه خدا و بهشت كردن، در اديان نوري روي داد. در فرهنگ ايران در آفرينندگي جهان نيز، آسمان و زمين با هم انباز و آميخته اند. جهان، دوپاره جدا از هم نيست. اين است كه براي واقعيت بخشيدن به انديشه عشق زمين به آسمان، و آسمان به زمين، تخم زندگي، از ثري (زمين) به ثريا، بام آسمان ميرود، و خوشه ثريا سپس در هلال ماه قرار ميگيرد، آنگاه هلال ماه آبستن ميشود، و از هلال ماه، به زمين فرود ميآيد، و در زمين، كاشته ميشود و زمين (همچنين انسان)، از خدا آبستن ميشود. و اين جنبش گشتي، هميشگي ست. در اين تصوير، انديشه هاي بسيار بزرگ و ژرفي نهفته است كه برغم سركوبي و طرد اين فرهنگ، در همه اديان نوري و مكاتب فلسفي در عبارات ديگر، استوار باقي ماند. تبديل اين تصوير به مفاهيم و گسترش آن در مفاهيم ما، آشكار ميسازد كه آنها چه جهان بيني مردمي و شاد و ژرفي داشته اند. در اين فرهنگ خدا، خوشه بود و جهان از خوشه او ميروييد.
زن خوشه گونه، كه جهان سه خوشه (= گياه +جانور+ انسان) از آن ميروييد
نخستين تصويري كه در ايران از اين روند آفرينش بوده است، در لوله استوانه مرمري كه در خبيص كرمان يافت شده، نقش شده است. در اين مهره، زني زيبا ديده ميشود كه خود، خوشه واحد اصلي است و از اين زن = خوشه، نه خوشه، از اندامهاي گوناگون او ميرويد (بررسي اينكه خوشه ها از كدام اندام او ميرويند، بسيار نكات را روشن ميسازد). انديشه "سه تايي يكتايي" انديشه بنيادي اين فرهنگ است و چهره هاي گوناگون دارد. از اين انديشه است كه ديالكتيك پيدايش يافت. ضريبهاي سه، نيز همان معناي سه را دارند. مثلا شش (شش ستاره پروين يا شش پستان) يا نه، نمودار همان سه ميباشند. به همين علت اين نه خوشه، با خوشه اصلي، كه خود اين زنخدا هست، و با هم ده خوشه ميشوند، نماد سه تايي هستند، كه در اصل، يكي بوده اند، و از سر اين سه تا، باز يك اصل ميشوند. در اين فرهنگ، توحيد و كثريت و هماهنگي، سه اصل جدا ناپذير از همند. اين انديشه در تقويم ايران، هزاره ها باقي ماند. روز چهاردهم را كه هلال ماه است، گوش مينامند. هنوز در كردي، گوشه به معناي خوشه است. و هنوز در بسياري از گويشها، قوش، هما است. در تركي هما، هم لوري قوش، خوانده ميشود و هم بوغدايتو ناميده ميشود كه به معناي خداي خوشه، و خداي ناي ميباشد. ولي منزل چهاردهم ماه نيز در پهلوي، سپور ناميده ميشود. هنوز سپاري در فارسي به معناي خوشه گندم و جو است و سپاروك به معناي كبوتر است كه مانند شب پره، اين هماني با سيمرغ دارد. ماه شب چهارده كه هلال ماه باشد، با اين خوشه سروكار داشت. و لحني را كه باربد براي اين روز ساخته، شب فرخ يا فرخ شب ناميده است. پس هلال ماه، همان فرخ يا خرم است، و اين همان "دختر جوان چهارده ساله" ايست كه تصوير زيبايي و عشق را در ادبيات ما تاكنون معين ميسازد. اين عشق به خرم يا فرخ كه خداي زيباييست و جهان از عشق او آفريده ميشود، در ادبيات ايران به نام "ماه يا معشوقه چهارده ساله" اصل زيبايي و عشق ماند، و حافظ، به عشق اين فرخست كه غزل معروفش را سروده است.
گاوي كه سه خوشه از دمش، يا سه برگ، از خون شاهرگش، ميرويد
همين انديشه سپس در نقوش زنخدايي و در بندهشن و گزيده هاي زاد اسپرم به شكل "گاوي" درآمد كه از اندامهايش، سه برگ يا يك خوشه يا سه خوشه، و از خونش، رز و از اندامش، انواع دانه ها (ماش و عدس و كنجد و . . .) ميرويد. البته الهيات ميترايي، با نهادن گاو، به جاي زن جوان نشسته، كوشيد كه مسئله آفريدن جهان را از روييدن زندگي از خوشه زن، تبديل به آفريدن جهان از بريدن شاهرگ "گاو = گوش = خوشه" بكند. جهان، در غلبه ميتراس بر گاو، و سوار شدن ميتراس بر گاو، و افكندن گاو به زمين و بريدن شاهرگش، و گرفتن راه دم زدنش (انگشت در بيني گاو ميكند تا دم نكشد) آفريده ميشود. آفريدن در غلبه كردن (= قدرت) و در بريدن (قرباني كردن) ممكن است، ولي انديشه روييدن سه برگ از خون يا سه خوشه يا يك خوشه از دم باقي ميماند. پس از بريدن و ريختن خونش، روييدن كه معناي كيهاني آفريدن را داشته است، آغاز ميشود. برگ كه ولگ باشد، به معناي زهدان است كه هنوز سرچشمه آفرينندگي كيهاني شمرده ميشد. برگ سبز است تحفه درويش، به اين اصل بازميگشته است. اين انديشه آفريدن با قدرت و قرباني خوني، سپس اساس اديان يهودي و مسيحي و اسلام قرار گرفت، ولي ميتراس كه همان ضحاك بود، از ايران تبعيد گرديد. البته موبدان زرتشتي، همين تصوير ميتراس را ميگيرند ولي دستكاري ميكنند تا با انديشه هاي زرتشت (آنسان كه خود آموزه زرتشت را ميفهميدند) انطباق بدهند. البته پيدايش انسان را از گاورا، به كلي طرد كردند، و معناي گاو را كه اصل همه جانهاست، عوض كردند و او را ممتاز از جانور و "آفريده اهورامزدا" ساختند و آنگاه پيدايش گياهان و جانوران را به معناي امروزه، از اين گاو مشتق ساختند. البته، چون زرتشت، خودش، هيچگونه داستاني از آفرينش طرح نكرده است، موبدان زرتشتي در اين زمينه آزمايشهاي گوناگون كرده اند و كوشيده اند، هم از داستان گاو، و پيدايش جهان از او، و هم از داستان پيدايش و رويش جهان، مستقيما از كالبد زنخداي جوان، بهره ببرند. الهيات ميترايي، اين اصالت ميتراس در آفرينندگي را نشان ميدهد كه شاهرگ گاو را ميبرد، و گاو (كل جانها) را قرباني ميكند. البته اين با انديشه هاي زرتشت نميخواند، و زرتشت كاملا بر ضد قرباني خوني بود. طبعا نميتوانست آفرينش جهان را از خونريزي و قدرت و قرباني خوني، بپذيرد. اين است كه موبدان زرتشتي، اهريمن را جانشين ميتراس ميسازند كه به گاو زخم ميزند، چون ميتراسي را كه زرتشت رد كرده بود، موبدان از در ديگر، با اندكي تغيير قيافه و جامه، باز به الهيات زرتشتي وارد ساختند. و زحمت زرتشت را به هدر دادند. البته نميتوانستند، او را به نام آفريننده جهان به همان قرباني گاو بگمارند، بويژه كه زرتشت با سرود طنين انگيزش كه بنياد جهان بيني اش هست، ناله جهانخراش اين اصل جانها را كه در آن زمان گوش اور ون ناميده ميشد، شنيده بود، و در رهايي هر جاني از آزار ميانديشيد. در داستان دينيك (اساطير، دكتر عفيفي) ميتوان ديد كه موبدان زرتشتي كوشيده اند كه همان رويش گيتي را از خوشه زنخداي خوشه، تبديل به اين انديشه كنند كه اهورامزدا جهان را از تن خود ميآفريند. همه اين تصاوير گوناگون آفرينش در فرهنگ ايران در اين نكته شريكند كه جهان، امتداد و گسترش خداست. خدا، تخم و خوشه ايست كه روييده و شكفته و جهاني شده است. البته بسط اين انديشه، در تئوريهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي، پيايندهايي كاملا برضد انديشه هايي دارد، كه موبدان زرتشتي در سياست و حكومت و اجتماع و اقتصاد به كار بسته اند. اكنون ديده ميشود كه همين گاو كه در نقوش برجسته ميترايي بر زمين افتاده، به شكل هلال ماه است. پس گاو زمين، با هلال ماه كه همان فرخ = خرم = هما باشد اين هماني دارد. در برهان قاطع ميبينيم كه فرشته زمين، كه خداي زمين باشد، فرخزاد خوانده ميشود. اين گاو كه گوش يا خوشه هست، هلال ماه هم هست و اين هماني با زنخدا خرم دارد، به وسيله ايران شناسان باختري، با اصرار و سماجت و عمد، به گاو ترجمه ميگردد و بسياري از روشنفكران ما، كه نوكي به ماركسيسم زده اند، وقتي در ترجمه متون اوستا، با اين تصوير روبرو ميشوند، به فكر اقتصاد برپايه گاو داري ميافتند. و آموزه زرتشت بيچاره را به دستورات كشاورزي و گاوداري ميكاهند، و اين را نيز "تفكر علمي" ميخوانند. اينكار را ايران شناسان غربي، يا به عمد ميكنند، تا ژرفاي فرهنگ مردمي ايران را ناديدني سازند، يا آنكه دچار كمبود مايه فلسفي هستند. چون هنوز همين واژه "گو" در كردي، داراي اين معانيست: ـ افشون سه شاخه (كنايه از سه تايي بودن، در نقوش برجسته ميترايي، نماد سروش است) 2ـ اجتماع مردم (كه نماد كل و خوشه بودن زندگانست = ام) 3ـ گاو (كه مفهوم امروزه باشد) 4ـ نوك پستان (نوك پستان كه كودك شير از آن مينوشد، نايي شمرده ميشد كه جان و عشق از آنجا به وجود انسان وارد ميشود) + سر ذكر 5ـ گوي بازي + هر چيز كوچك گرد (كه در اصل همان تخم باشد( گه و، در كردي هنوز اين معاني را نگاه داشته است 1ـ حلقه (كه همان دايره باشد و برترين نمادش هلال ماه است، و سپس در ايران، كمربند يا كستي بود كه پيروان زنخدايي و زرتشتيان و جوانمردان، هزاره ها به كمر ميبستند )2ـ بند انگشت و بند ني و . . . (بند ني كه مرهم ناميده ميشد، نماد رستاخيز و نوشويست) 3ـ بستن چيني شكسته (كه معناي مهر دارد( 4ـ گاو نر 5ـ محوطه براي نگهداري دام (كه پناهگاه و جايي ميباشد كه هيچ جاني نبايد آزرده شود = مفهوم قداست جان = ور). گه و ده، جسم آدمي ست. گه وري، سپيده تخم مرغ است. گاو دول به معناي باد است (اصل عشق و جان). در لارستاني گاوو gavu به معناي ميوه دو قلو يا دو دانه ميوه است كه به هم چسبيده باشند (علت آن است كه اين واژه اصل زندگي شمرده ميشد كه عشق دو چيز به هم باشد. عشق كه بند ميان دو چيز باشد، حلقه اتصال و برآيند سوم شمرده ميشد، و به آن شخصيت داده ميشد. اگر به معاني گاو = گو يا گه و، نگريسته كه هر سه همان گاو باشند، شباهت بسيار مختصري با مفهوم امروزه ما از گاو دارند. اين است كه ايرانشناسان، برغم كاميابيهاي دستوري و صرف و نحوي بي نظير، از سدهاي بزرگ درك ژرفاي فرهنگ ايران بوده اند و هستند. اين يكي بودن هلال ماه با گاو زمين (تخمدان و خوشه) از يكسو، و همچنين از سوي ديگر، گاو (خوشه) در زورق يا هلال ماه در آسمان، كه همان تصوير "خوشه در تخمدان" باشد، داستان "ماه پروين" يا آميزش و عشق، هم در زمين و هم در آسمان است. در نقوش ميتراييان باختر ميبينيم كه گاوي كه بر زمين افتاده، و اين هماني با هلال ماه دارد، يك شاخ هلال ماه، اين هماني با دمش دارد، و از اين دم، يك يا سه خوشه روييده است، ولي اين دم به بلندي گراييده و به بالاي جامه ميتراس (كه سقف آسمان ميباشد) رسيده است. گذشته از اينكه در برهان قاطع، معناي پيتك، خوشه كوچك از خرما و انگور است و در كردي رپيته به معناي پرواز است، و واژه كوپيته كه به معناي تاج خروس و مرغ است ، مركب از دو واژه كو + پيته است. كردها به ثريا، كو ميگويند كه داراي معاني جمع و اجتماع و توده خرمن پاك كرده نيز هست. پس خوشه، به فراز، به سقف، به بام، به آسمان پرواز ميكند. در هزوارش، بام به معناي پنگ است كه خوشه خرما باشد. اصلا واژه نردبام به معناي درختي ست كه ميبالد و به خوشه مينجامد، چون نرد، در شاهنامه به معناي درخت است. با ريخته شدن خون سياوش به زمين "نردي از زمين ميرويد كه سر به آسمان ابري ميكشد". "از اينرو سپاروك، به معناي كبوتر است، چون سپاري، خوشه است از اين رو مرغ و هما و سيمرغ، اين هماني با خوشه دارند، و چون خوشه اند، پرواز ميكنند و به بلندي ميگرايند. به همين علت، مرگ كه واژه اي غير از همان مرغ نيست، به معناي آن بود كه وجود انسان در پايان عمر، به خوشه ميرسد، و اين خوشه مانند ساير خوشه ها، پرواز به سقف آسمان ميكند، تا به ثريا بپيوندد، و تا خوشه ثريا با زهدان هلال ماه بياميزد." خوشه پروين كه مركب از شش ستاره پيداست، مجموعه تخمه هاي كل زندگان است (شش گاهنبار، شش تخم = زر است كه از آن، آسمان ابري + آب + زمين + گياه + جانور + انسان ميرويد) كه رپه = رفه هم ناميده ميشود كه تبديل به "رب" شده است و رباندن در كردي به معناي روييدن و رستن است. در اقتران پروين با ماه، خوشه گيتي در زهدان هلال قرار ميگيرد، و اين عشق و آميزش، رپيتاوين يا زروان ناميده ميشود. زروان، هلال ماهي است كه به گيتي، حامله شده است. اينكه در كردي مانگ، هم ماه آسمان است، و هم گاوميش، و هم ماه يا بخشي از سالست. گردش ماه، نخستين واحد زمان = با بن و اصل زمان بوده است. اين هماني اين سه (ماه + گاو = كل زندگي = خوشه + زمان) با هم، از آنجاست كه "خوشه تخمهاي زندگان (= گاو = گوش + اور = ون = هر سه واژه، به معناي خوشه اند. اور كار، در تركي كه پيشوند اور دارد، نام خوشه پروين است) با هلال ماه، اين هماني يافته است. بهترين گواه بر يكي بودن رپيتاوين (خوشه پروين در تخمدان ماه) با زروان اين است كه در اوستا واژه زروان بارها با كلمه رپيتاوين repithavine با هم ميآيد0 و گواه بر اين، همان نام زروان است كه در اصل زرون zrvan نوشته ميشود. در اينكه زروان با هلال ماه، اين هماني دارد ميتوان رد پاي آن را در واژه ها يافت0 واژه زروان، تبديل به زرفان و زيرفان و سپس در عربي تبديل به زيرقان شده است. در برهان قاطع ميآيد كه زيرقان، نام ماهي است از ماههاي ملكي. در عربي، زيرقان به معناي ماه = قمر است. زير، همان زر است. در كردي هنوز به زر، زير ميگويند. موبدان زرتشتي، با هزار فن و فوت كوشيده اند كه تساوي آذر = زر = زل را كه ني ميباشد به هم بزنند. آنچه زر ناميده ميشود و امروز به فلز طلا اطلاق ميشود، چيزي جز تخم و ناي نيست كه تخمدان باشد. هنوز در كردي، "زه ل" به معناي ني است. زه لكو، نيزار و نيستانست0 زرنا، سرناست و زرنه فان به معناي نوازنده سرناست. اين واژه زيرفان و زيروان، نام دهي از دهستان قره طقان (بهشهر ـ ساري) و زير قان، مكاني بر راه بلخ به غزنين است. علت هم حتما اين بوده است كه اين خدا را در آن جا ميپرستيده اند. و اينكه زيره فان در كردي نگهبان و پاسبان و جاسوس و زيره وان به معناي جاسوس است، چون گوهر ماه كه بينش در تاريكي ست و بينا خوانده ميشود، جستجو است. بايد در نظر داشت كه راههاي مستقيم را، براي يافتن اصل زروان = زمان، و پيوندش با رپيتاوين، موبدان در درازي هزاره ها قطع كرده اند. پس زرون به معناي "ناي و خوشه با هم" است كه وجود تخم گيتي در تخمدان زنخداست، كه آغاز رويش و زايش است. و در تحفه حكيم مومن مييابيم كه ورد الزرواني، گل ختمي ست كه خيري باشد، و خيري زرد، گل رام است (خيري سرخ، گل سروش است، چون سروش و رشن، روند و عامل زاييدن و زاياندن ـ مامايي ـ هستند كه هميشه ماه آبستن را هر بامدادي ميزايانند). پس زروان، همانند رپيتاوين ، معاني همانند دارند، و زروان (= فان) را ميتوان به "نوازنده ني" نيز ترجمه كرد كه معناي رپيتاوين نيز هست. اين انديشه ها، سپس با حذف پروين = شش تخم گيتي، در گزيده هاي زاد اسپرم، (بخش سوم، پاره 50) بدين شكل عبارت بندي شده است. تا در قالب الهيات زرتشتي گنجانيده شود: "پس اورمزد، روشني و زور را از تخم گاو برگرفت و به ماه پايه برد. روشني كه در تخم گاو بود، براي نگاهداري به ايزد ماه سپرد. آنجا ، آن تخم در روشني ماه پالوده شد و آن را با چهره هاي بسيار بياراست و داراي جان كرد، از آنجا در ايرانويچ فراز آفريد". نهادن خوشه پروين در زهدان ماه كه در ماه نيايش ميآيد در حالت كاهش، همه "كرفه ها" را ميپذيرد، همين پذيرش تخمه هاي زندگانست. چون الهيات زرتشتي همه اين روندها را به مفاهيم "شهوت جنسي" كاسته بود، مجبور بود، دستكاريهاي فراواني در واژه ها و معاني آنها و خود اسطوره هاي آفرينش بكند. اين روند پرواز و معراج تخمه ها (= خوشه) به آسمان، و آبستن ساختن هلال ماه، سبب ميشود كه همه ي جانوران و انسانها و گياهان، همه از تبار خدا باشند، و همه، همبسته بهم باشند. و انسان، رابطه دوستي و خويشاوندي با كل جهان و طبيعت و انسانها داشته باشد. و هرگز در انديشه غلبه كردن بر آن ها نباشد. انسان، خليفه قدرتمندي خدا در جهان نيست، و خدا، اختيار همه موجودات را به انسان نداده است، بلكه فقط رابطه مهر ميان همه جانداران را، بنياد دين و اخلاق و سياست ساخته است. اين انديشه بزرگ، در اديان سامي، به كلي از بين رفت. در اين فرهنگ، همه انسانها، بدون تبعيض، فرزند خدا ميشدند. پيايندهاي ژرف و مردمي اين تصاوير، هنوز نيز برغم عدم انطباقشان با تصوير علمي كه ما امروزه از زمين و آسمان داريم، ما را به احترام و شكست واميدارد، و اين پيايندهاي اجتماعي و سياسي و اقتصاديست كه هيچگاه نميتوان از فرهنگ ايران زدود. اين معاني و ارزشهاي بزرگ و ژرف را كه ايرانيان در اين تصاوير به عبارت آورده اند، نميتوان با آن تصاوير، با هم دور ريخت. اين عشق ورزي زمين با آسمان، با ثري يا ثريا، و بالاخره، عشق ورزي آسمان با زمين، يا ثريا و ماه با ثري، بدون مفهوم "سه تا يكتايي" غيرممكن است و اين انديشه بسيار مهم را موبدان زرتشتي براي توحيدي ساختن زوركي آموزه زرتشت، به تدريج مسخ و تحريف و حذف كرده اند و به جايش انديشه نيك+ گفتار نيك + كردار نيك را گذاشته اند. همان اهوره و مزدا و مزدا اهوره، چهره يابي اين سه تا يكتايي ست، انديشه، "بستگي نابريدني"، مركب از سه انديشه جداناپذير از هم بود: 1ـ قداست همه جانها 2ـ عشق، به عنوان اصل آفرينش و زندگي 3 ـ وحدت، فقط از راه هماهنگ شدن جوشيده از خود انسانها. اين واژه هاي گوناگون سه تا يكتايي كه فراوانند، همه نشان ميدهند كه سه تا، به گونه اي با هم ميآميزند كه وحدت غيرقابل تجزي با هم ميسازند. مثلا همان واژه "ديس = ديز" كه امروزه به معناي "شكل" به كار برده ميشود، اين يك تركيب و ساختار composition از هم جداناپذير است. اين بود كه جام جم يا جام كيخسرو از سه پاره تشكيل شده بود، و نوشابه اش هم تركيب سه نوشابه بود. نوشابه، اصل آميختن و پيمان بود. اين انديشه، عبارتهاي گوناگون دارد و مانند مسيحيت، محدود به يك شكل تئولوژيكي نيست. دوام و ابديت و آفرينندگي، فقط در عشق ممكن است. اين است كه خداي واحدي كه جهان و عشق را با امر (قدرت) خلق كند، يك تناقض بود. به جاودانگي و ابديت هم فقط در عشق به طبيعت و مردمان ميتوان رسيد، نه با اطاعت از اين آموزه و آن رهبر ديني. اين است كه اين سه تاي يكتا، در همه جا و در همه تخم ها، اصل آفرينندگي است. هم زمين (ثري) و هم ثريا و هم هلال ماه. پيكريابي اين سه تا يكتاييند، از اين رو پيكريابي 1ـ قداست زندگي 2ـ عشق، اصل آفرينش 3ـ وحدت در اثر جوشش هماهنگي هستند. بسيار كوتاه، اين سه تا يكتايي زمين يا خاك و پروين (ثريا) و هلال ماه، در رد پاهايي كه مانده اند، نشان داده ميشود گاوي كه در گاتا و پيش از گاتا در فرهنگ زنخدايي ايران، اصل همه جانهاست، گوشورون ناميده ميشود. اين واژه، مركب از سه بخش است: 1ـ گوش 2ـ اور 3ـ ون. گوش همان خود خوشه است. اور نيز در برهان قاطع به شكل زشت ساخته شده همان معناي تخم را ميدهد. بادام و پسته و گردكان و امثال آنها را گويند كه مغزشان ضايع و تيز شده است و معناي مشت هم دارد. اورا به معناي حصار و قلعه است كه به همان تصوير زهدان به عنوان اصل پناه و قداست جان از آزار برميگردد. در تركي، اوركار به معناي پروين است كه همان خوشه باشد. اورتا كه به معناي ميان است، كنايه از همان زهدان است. اورمان به معناي نيستان است كه اصل معناي خوشه است. اورو، چاه و انبار غله است، اوروق، بذر زراعت است. در فارسي به شكل عور درآمده است و در آلماني به شكل پيشوند Ursprung+Ursache به كار برده ميشود. ون هم همان بن است كه به معناي خوشه خرما و خرمن است. درخت بسيار تخمه كه فرازش سيمرغ نشسته است، ون است و همان واژه است كه به غلط به بس و بسيار ترجمه ميگردد ولي همان واس است كه خوشه گندم باشد. پس اين گاو، همان سه خوشه بوده است و نميتوان آن را به تصوير امروزه ما از جانوري كه گاو نام دارد، كاست. به همين علت خاك و زمين، ثري خوانده ميشده است. چون ثري و ثريا همان واژه پارسي باستان thritiya+thrayam براي عدد سه است. يغنوبي ها به سه therai ميگويند. در اوستا تري thri شده است. اين واژه در تحفه حكيم مومن به شاهسفرم گفته ميشود كه همان بهروج الصنم يا مردم گياه يا سه تا يكتايي خداست (بهرام + سيمرغ + عشق = بهمن) كه از آن جمشيد، نخستين انسان ميرويد. اين واژه سپس تبديل به دري + در+ دار گرديده است. مثلا درويش، دري + گوش drighosh بوده است (مناس) كه به معناي سه خوشه است. داريوش هم از همين اصلست. همه مردم خودشان را به اين سه تا يكتايي نسبت ميدادند. زبان دري هم به معناي زبانيست كه اصل زنخدايي دارد، و زباني بوده است كه اهل بلخ و بخارا و بدخشان و مرو بدان تكلم ميكرده اند. و همه اين نواحي پيروان فرهنگ زنخدايي بوده اند. مثلا دريكان يا دريجان drekkana واژه ايست در نجوم، كه از همين اصل است كه خداوند هر برجي، دريكان خوانده ميشده است. و بويژه خداوند برج پنجم و برج پنجم را دريكان ميخوانده اند (التفهيم بيروني). دريكان، چنانچه پنداشته شده به معناي سه بهره و بخش نيست، بلكه كانا، همان كانياست كه به معناي ني = زن است. و دريكان همان سيمرغ يا سئنا = سه ناي است. همچنين به چهارچوبه در خانه، دريواس ميگويند كه به معناي "سه خوشه" است، چون اين چهارچوبه، فروردين و كواد نيز خوانده ميشود. اهل سجستان (آثار الباقيه) ماه فروردين را كواد مينامند كه اصل نوآوري و ابداعست (همان قباد امروزه نام سروش و رشن هم هست). چهارچوبه در خانه، به عنوان تخم و اصل و بن خانه شمرده ميشده است. اين است كه آلات تناسلي زن و مرد، هر دو، نماد سه تا يكتايي بودند. در افغاني، مجموعه خصيه ذكر را "سه تا" مينامند، و نماد آلت تناسلي زن، سه گوشه يا مثلت است، و در آثار ميترايي باختر، نماد سروش كه در اصل خداي زاياندن بوده است، سه گوشه ايست كه درونش هلال ماه قرار دارد. البته اين انديشه سه تا يكتايي، تنها با اندام تناسلي كار نداشت. چنانكه روي سر زنخداي نقش شده روي استوانه مرمري خبيص، سه خوشه گندم هست يا فراز سر كوروش، همين سه درخت و سه تخمه هست با فراز سروي كه نماد انسان است. هلال ماهست. و همانسان كه بلافاصله خواهيم ديد ريه يا شش انسان، پري ناميده ميشود، و پيكريابي سه تا يكتايي بود. پس از اينكه با انديشه سه تا يكتايي گاو زمين، آشنا شديم، نگاهي به يكي از رد پاهاي هلال ماه مياندازيم. در برهان قاطع ديده ميشود كه به هلال ماه، شش انداز گفته ميشود. شش (6) ضريب عدد سه بود، از اين رو شش، هم همان نقش سه را داشت. چنانچه در كردي به جن نوزادكش يا آل كه همان سيمرغ زشت ساخته است، شه شه ئي ميگويند. در گويش وخي به عدد شش، شاذ shadh ميگويند كه همان شاد = فرخ = خرم است. به كرمه الاسود كه همان درخت بسيار تخمه بوده است و درخت زندگيست كه اين هماني با سيمرغ دارد، شش بندان ميگفته اند. نام ريه را به فارسي، شش ميگفتند، ولي در اصل همان شش بوده است. در كردي ديده ميشود كه به ريه، سي ميگويند كه همان سه فارسي باشد. نام شش در تحفه حكيم مومن، پري است. علت هم اين است دو ريه و حلقه پيوندشان با همديگر، يكي از سه تا يكتاهاي تن انساني بوده است كه با دم، بن باد (اصل عشق و جان) كار داشته است. در خوارزمي، بنابر مقدمه الادب، اخ ميگويند كه ريشه واژه هاي اخت، اخوي و اخوت و اخوان است. و همين واژه به شكل "اخو" از جمله پنج بخش گوهر و بن انسان است (كه برابر با دين = دي = ماه = خرم است). در كردي به خاك، آخ گفته ميشود به گل اندود بام (برترين لايه بام = پنگ = خوشه) آخ بان گفته ميشود و به هاله ماه، آخله گفته ميشود (اخ + ال). در همان واژه اخ، ميتوان، پيوند خاك + ماه + بام (خوشه) + همبستگي (اخوت) را ديد. موضوع ما، بررسي نام هلال ماه بود كه چرا شش انداز خوانده ميشود. شش انداز به معناي شش خوشه است كه همان ثريا باشد. انداز، در اصل همان واژه "انداچه" بوده است كه همان واژه "انديشه" ماست، كه مركب از دو واژه "اند +داچه" است. اند، همان پيشوند انديمان، يكي از نامهاي بهمن است كه سپس به هنديمان در الهيات زرتشتي كاسته و تحريف شده است. اند، به اعداد از سه تا 9 گفته ميشود كه بلافاصله برق ضريبهاي سه تا يكتايي از آن ميدرخشد. اندا در برهان قاطع به معناي بامست كه خوشه خرما (پنگ) است. به شبدر كه گياه سه برگه باشد، حندقوقا ـ اندا كوكا ميگويند. كوكا، ماه است. و اندا كوكا، خوشه ماه. علت هم اين است كه نماد بنيادين خوشه، سه است. به ماه پروين (كه نماد مقارنه پروين با ماه است) انتله يا انتله سودا گفته ميشود. انتله، مركب از "اند + اله" است كه به معناي خوشه در هلال (ال + آل) است. از اين گذشته معرب همين واژه، حنطه است كه به خوشه گندم گفته ميشود. داچ به معناي خوشه است. چنانكه در فارسي به گوشواره، داچك ميگويند، و گوشواره به معناي به شكل خوشه است. در كردي داچاندن، تخم بر زمين افشاندنست و داشي، خوشه چين است و داچنين، پهلوي هم چيدن و مرتب كردن است. و داشيار، كدبانو است و داش در فارسي و كردي به كوره گفته ميشود، چون همانند زهدانست. از اين رو انديشه، بيانگر به هم پيوستن مرتب تجربه ها و پديده ها به همديگر، و كاشتن آنها در جهان است. انديشه، خودش، خوشه تجربيات و پديده هاست كه داراي همه ويژگي هاي خوشه است كه در بالا يادآوري شد. بر اين پايه، ماه، اصل بينش در تاريكي ست و به همين دليل، بينا خوانده ميشود. پس انديشيدن، گوهر اصل سه تا يكتايي است و از اينجاست كه ديالكتيك سرچشمه گرفته است. نام "ماه پروين" انتله سوداست كه به معناي عشق ورزي خوشه با هلال ماهست. بالاخره ثريا كه همان واژه "تريا = تري = سه است داراي شش ستاره (سه جفت ستاره) و درست همان شش تخمي ست كه از آنها، آسمان ابري + آب + زمين + گياه + جانور + انسان ميرويند. و نام ديگر ثريا، رپه است كه تبديل به رب (رب العالمين) و رفا (رفائيل) شده است و خانه سوم ماهست كه متناظر با ارتا واهيشت است كه نام ديگرش، ارتا خوشت، خوشه ارتا است. و نام ديگرش، ارد وشت است كه هم به معناي خوشه ارتا، و هم به معناي ارتاي رقصنده (وشتن) و در رقص و وجد، به وجود آورنده است.
No comments:
Post a Comment