Wednesday, 11 April 2007

گذر از سیاست به جهان آرایی

منوچهرجمالی

فرهنگ ایران ،
حکومت را بر پایه خرد انسان میگذارد
حکومتی در فرهنگ ایران حقانیت دارد که
استوار بر خرد انسانی باشد

گذر از « سیاست » به « جهان آرائی »

خرد در فرهنگ ایران ، از جان یا زندگی ، جدا ناپذیر است . خرد ، چشم جان، یا پاسدار و نگهبان زندگی در گیتی است . اینست که با مفهوم « عقل »، فرق کلی دارد .غایت « خرد» ، آراستن گیتی برای خوشزیستی و دیر زیستی در گیتی است . وقتی گفته میشود ، حکومت در فرهنگ ایران بر پایه خرد گذاشته شده است ، به معنای آنست که حکومت، استوار بر خردیست که نگران پرورش زندگی در این گیتی است تا کسی بدان گزندی وارد نسازد . به عبارت دیکر ، خرد پرستار زندگی در این گیتیست . در بررسیهای گسترده ، کوشیده خواهد شد که محتویات واژه « خرد » در نخستین فرهنگ ایران ، برجسته و چشمگیر ساخته شود .
برابری دو واژه عقل و خرد ، که برای ما بدیهی شده است ، سبب نا مشخص ساختن فرهنگ ایران میگردد . ما کتابها و روز نامه ها و سخنرانیهائی را دوست میداریم که پر از اصطلاحات و عبارات و واژه های « بدیهی » هستند . ما دوست داریم ، روی بدیهیات ، سر بخوریم و حتا زحمت گام برداشتن هم به خود ندهیم . ولی اندیشیدن ، درست جائی شروع میشود که پای ما گیر کند و سکندری بخوریم . اندیشیدن ، موقعی شروع میشود که سنگ یا مانعی پیش ما افتاده باشد . اندیشیدن ، جائی شروع میشود که راه ، ناهموار و کج و کوله باشد ، یا اساسا راهی نباشد و ما به فکر ایجاد راهی بیفتیم ، یعنی ، ابتکاری نشان بدهیم .
در واقع جنبش روان و جنبش خرد ما ، با این شروع میشود که « آنچه برای ما بدیهی است » ، غیر بدیهی بشود . اصطلاحات و عبارات و واژه ها و تصاویری که ما تا کنون نا آگاهبودانه از آن میگذریم ، وچون برای ما عادی و پیش پا افتاده اند ، به چیزی نمیگیریم ،« مسئله بشود» . اندیشیدن حقیقی ، روزی آغاز میشود که بدیهیات ، ناگهان ناپدید شوند . از آن لحظه است که از نو میپرسیم ، و با پرسش نو ، اندیشیدن نو ، آغاز میشود . آنچه بدیهی ، یا از خود روشن بنظر میرسید ، مبهم و تاریک میشود. تخمی میشود که در زمین روان و ضمیر ما کاشته میشود . ما معمولا با سطح واژه ها ، آشنا هستیم ، و با آنها در زندگی عادی خود ، خو گرفته ایم . این واژه ها برای ما ملموس و بدیهی هستند . مثلا ما بطور بدیهی میدانیم حکومت چیست ؟ فرهنگ چیست ؟ خرد چیست ؟ حقانیت چیست ؟
ولی هر « واژه » ای ، چنانکه از خود کلمه « واژه » در فرهنگ ایران میتوان دید ، یک موجود زنده ایست . واژه که از ریشهِ« واکس+ واکسِن، » است و از آن ، وَخش واژه وویس انگلیسی پدید آمده است، به معنای « روئیدن » است . همین واژه « وخش » معنای « روح » را گرفته است. همین واژه در شکل waxshendag به معنای افروختن + زبانه کشیدن + آتش گرفتن + برق زدن یا آذرخش است . پس واژه ( روئیدن) طیفی از معانی گمشده ولی کارگذار در روان ما دارند . یک واژه ، در سیر تحولاتش ، و در طیفی که از معانی در روند هزاره ها پیدا میکند ، شناخته میشود . شاید پرسیده شود که ما با سیر تحولات واژه ها ، کاری نداریم ، و در سیاست و هنر و دین و فرهنگ ،امروزه ، به همین معنای معمولی بدیهیش ، بس میکنیم . این حرف ، هرچند ، سخنی بجا بنظر میرسد ، و لی سیر تحولات یک واژه ، از سوئی در لایه های پنهان روان و ضمیر نا آگاه ما بجای مانده است ، و از سوی دیگر ، این سیر تحول ، در فرهنگ ما بجای مانده است ، که ما هرروز نا آگاهبودانه تنفس میکنیم . این لایه های ضمیر نیز مانند لایه های زمین ، جابه جا شده اند . ما به « معنائی بریده از آن واژه » در آگاهبود خود بس میکنیم ، وارکراه از آن داریم که سیر تحول این واژه را بشناسیم ، و میگوئیم که این معانی ، بکار ما نمیخورند .
ولی این « معانی بدیهی شده در ذهن ما » ، برای آن بدیهی و روشن و عادی شده اند ، چون هزاره ها و سده ها ، معانی دیگر آن واژه ، با زور و خشونت وخشم و قهر ، بریده و سرکوب شده اند . بهمن ، که خدا یا اصل اندیشیدن هست ، اصل ضد خشم هم هست . در فرهنگ ایران ، خشم ، به معنای پرخاشگری و تهاجم و تجاوز و سرکوب و تهدید و انذار است ، و خشم ، برضد پیدایش بینش و خرد ورزی است . پس تا اثر خشم و خشونت و زور در این واژه ها ، برطرف نشود ، ما نمیتوانیم بیندیشیم و به بینش حقیقی برسیم . پی بردن به این معانی سرکوب شده ، به سود مقتدران دینی و سیاسی و اقتصادی در جامعه نیست . آنها علاقمندند که در همان معانی بدیهی واژه ها بمانند . پس ماندن در معانی بدیهی واژه ها ، مقتدران دینی و سیاسی و اقتصادی را در جامعه پا برجا و استوار میسازد . آنها میدانند که ، اگر به سیر تحولات واژه ها پی ببریم ، آموزه دینی اشان ، یا فلسفه و متافیزیک حکومتیشان ، یا حقانیت جهان بینی اقتصادیشان ، متزلزل میشود و دستکاهشان به هم میخورد . پس طیف معانی یک واژه ، میدان نبرد قدرتهاست . از این رو پی کردن روند تحولات یک واژه ، اندیشه هائی رااز نو زنده میکند ، که در برگه های تاریخ که همیشه بدست مقتدران نوشته شده ، نیست ، و حتا از آگاهبود مردمان ، رانده شده اند .در واقع ، واژه های بدیهی ، به ما دروغ میگویند ، مارا میفریبند . این معانی بدیهی ، دروغهای قدرتمندان سیاسی و دینی است . این معانی بدیهی ، سرچشمه و دستگاه قدرت آنهاست که در این واژه ها ، بدیهی و « از خود ، روشن ساخته شده است ». آفتاب آمد ، دلیل آفتاب . همین ورود واژه بر زبان و ذهن ، ما را از آن بی نیاز میسازد که از آن قدرتمند سیاسی یا دینی یا اقتصادی بخواهیم که دلیلی بر حقانیتش بیاورد . ما امروزه همیشه اصطلاح « مشروعیت » را بکار میبریم ، نه « حقانیت » را . با همین اصطلاح بدیهی که امروزه در همه رسانه ها و در بحث و مصاحبه و مجادله درباره سیاست و حکومت و قانون ، بکار برده میشود ، نا آگاهبودانه اقرار به آن کرده میشود که ، شریعت اسلام ، مدار همه حقوق و قوانین و حکومت است . واژه ای که بر ضد خواست ماست ، برای پشتیبانی از خواست خود بکار میبریم و خواست خود را لغو و با طل میسازیم .
ما امروزه واژه سیاست را که ترجمه است بکار میبریم و همچنین واژه حکومت را به عنوان ترجمه بکار میبریم . از آنجا که اغلب کتابهای سیاسی و آموزه های حکومتی ما از غرب ترجمه شده اند و همه نیز ، این تناظر واژه ها را با واژه های غربی در پیش چشم دارند . و همین تناظر واژه سیاست با پولیتیک ، و حکومت با برای آنها تعریفی کافیست . ولی واژه های سیاست و حکومت بر زمینه اسلامی ، در لایه های روانی و فکری ما ، با معانی دیگری گره خورده و ریشه دوانیده اند که نا آگاهانه ، بسیار موء ثرند . این معانی نهفته در زیر سطح واژه ، و طبعا زیر سطح آکاهبود ، نا دلبخواه ، واقعیات سیاست و حکومت را معین میسازند .
معنای « سیاست » در اثر این ترجمه ها ، در همان راستای معنای یونانی و غربی اش ( پولیس در یونان به شهر میگفته اند ) با سطح آگاهبود ما ، کار دارد . ولی سیاست ، هزاره ها در زمینه اسلامیش ریشه های دیگری در ژرفای روان ما دوانیده است . اگر نگاهی به ادبیات و واژه نامه ها کرده شود ، دیده میشود که « سیاستگر » به معنای سفاک و خونریز و جلاد بوده است . سیاست ، به معنای قهرکردن و هیبت نمودن است . سیاستگاه ، قتلگاه بوده است . سیاست راندن ، مجازات کردن و عقوبت کردن بوده است . سیاست کردن ، حکومت کردن و داوری نمودن و عقوبت کردن بطور رسوائی و افتضاح بوده است . اکنون ، روی این لایه های وحشتانک سیاست رانی بشیوه اسلامی وعربی ما ، اندکی پودر پر جلای فلسفه مدرن سیاست ، به معنای پولیتیک ارسطو و افلاطون و کانت و روسو و مونسکیو و .... میریزیم . ولی آن معانی سیاست ، فراموش شده اند ولی در نا آگاهبود ، زنده و خفته اند .
حقایقهای نیک و بد به شیر خفته میماند که عالم را زند برهم ، چو دستی برنهی براو
همه تاءویلات اسلامهای راستین از آیه های قرآنی ، همان داستانِ « خوابانیدن شیر درنده ، یا اسد الله » است که فقط نیاز به آنست که دستی برسر این شیر خفته نهاده بشود . از سیاست اسلامهای راستینی ، با همان نهادن دست ، همان سیاست شیردرنده ای از آب در میآید که به خواب رفته بوده است . میثاق دموکراسی ، با همان نهادن دست به قدرت ، از نهنگ استبداد ، دریده میشود . هنوز گوهر و منشِ. « سیاست اسلامی» ، زیر پوستِ « پولیتیکِ مدرن غربی » زنده است. تا این گوهر و منش، در همان واژه « سیاست » هست ، هرکسی به قدرت برسد ، همان شیر خفته است که با یک تلنگر ، صد و هشتاد درجه تغییر ماهیت میدهد . ضحاک هم در آغاز گیاه خوار بود و به هیچ جانی ، آزار نمیرسانید ، ولی با « یک بوسه اهریمن » ، با یک تلنگر ، تبدیل به « اژدهای خونخوار و خَرَد خوار » گردید . « سیاست » ، ریشه در اسلام دارد و تا این ریشه ، از جا کنده نشود ، از « سیاست » نمیشود ، « جهان آرا » شد . جهان آرائی ، در فرهنک ایران ، در بهمن و ارتا ، خدایان ضد خشم ( ضد کار برد قهر و تهدید و زور ) ریشه دارد . در برابر این واژه « سیاست » ، فرهنگ ایران ، جهان آرائی ، کشور آرائی ، شهر آرائی داشت . فرهنگ ایران ، غایتش ایجاد آرامش ، بازور و تهدید و وحشت انگیزی نبود ، بلکه غایتش ، « آراستن جهان با خرد انسانی » برای زندگی کردن آزاد از هر ترسی بود . جهان هنگامی آراسته میشود که خشم برآن چیره نگردد . به عبارتی دیگر ، جهان موقعی آراسته میگردد که تجاوزگری و تهدید و آزار و پرخاش به جانها و خردهای انسانی درآن جهان یا جامعه نباشد . چون این بهمن و ارتا ، بخشهای بنیادی از مینو یا تخم یا بن انسان هستند ، پس طبیعت انسان ، جهان آرائیست . به سخنی دیگر ، انسانها در فرهنگ ایران ، نیروی زیبا ساختن و منظم ساختن و زینت دادن و آماده کردن و مهیا ساختن دارند ، که به آبادی شهر و کشور و جهان میگمارند . انسان ، طبیعت مدنیت ساز دارد . انسان ، فطرت بهشت ساز دارد . نام لحنی که باربد برای نخستین روز ، روز خرم ساخت ، آرایش جهان نام داشت . خرمی و فرخی ، در آراستن جهان بود . نامهای دیگر این روز ، خرم و فرخ و جشن ساز بود .
پس انسان ، فطرتا ، آراینده جهان بود . این خرد کاربند، یا خرد کارگزار و آزماینده و برگزیننده و سامانده از ژرفای انسان ، سرچشمه آراستن جهان بود . ولی فرهنگ ایران ، نزد روشنفکران ما ، نفرین شده است ، چون می انگارند ، آنچه موبدان زرتشتی ارائه داده اند و میدهند ، همان فرهنگ ایرانست . در حالیکه آنها هستند که همین بهمن و ارتا را از فطرت انسان رانده اند ، و اصالت را از انسان گرفته اند .
در کردی ، واژه دیگری برای سیاست و سیاستمداری باقیمانده است ، و آن « رامیاری » است . ، رامیار » در اصل به معنای « یار و همکار رام ، خدای موسیقی و شعر و رقص و شناخت شدن است » . رام ، خدائی بوده است که با موسیقی ( نی نواختن ) و بینش ، مردم را مدنی و اهلی ، یا رام و آرام میساخته است . ارتا فرورد ، مادر ِ « رام » است که با او اینهمانی دارد. واین رام= ارتا فرورد+ بهرام ( بهروز ) + بهمن ، باهم ، مینو یا تخم یا فطرت انسان هستند. پس رام نی نواز هم ، اصل بنیادگذار مدنیت و آراینده جهانست . از این رو به رهبری کردن و مدیریت اجتماعی و سیاسی ، « نییدن = نی نواختن » میگویند . این فر هنگ ، روزگاری ، اینهمانی با منش و گوهر ایرانیان داشته است . بدین معنا ، ایرانی فطرت جهان آرا داشته است . اکنون ، این منش و فرهنگ ، با واژه « سیاست » درگوهر ایرانی سرکوبی شده است . اکنون تا این فرهنگ ایران بسیج ساخته نشده است ، آن رسوبات اسلامی در آگاهبود ما ، حتا اگر منکر اسلام هم باشیم ، مارا به همان « سیاست و سیاستمداری و سیاستمداران » میکشاند . در سیاست کردن ، لذتهائیست که در « آراستن جهان » نیست . برغم همه وعده ها و میثاقها و نویدها ، در آینده نیز با همین « سیاست » است که حکومت خواهند کرد . این مهم نیست که عنوانش شاه یا رئیس جمهور باشد. .مسئله مهم ما گذر از « سیاست » به « جهان آرائی » است . حکومت در غرب state+staat+etat است . اینها به معنای وضع و حالت هستند . این اصطلاح در پایان سده پانزدهم در ایتالیا پدیدار شد . نخست به معنای « تملک قدرت » بکار برده شد ، سپس به معنای « سازمان سیاسی » بکار برده شد و در پایان به معنای « وحدت سیاسی و اجتماعی » . حکومت ، جامعه سیاسی است و ، سازمان اجتماعی درجه دومست . بدین معنا که سازمان سیاسی است که سقفِ همه سازمانهای دیگر اجتماعست » یا به عبارت دیکر ، « نظام سقفی، یا سقف همه سازمانهای اجتماع » است .ولی اصطلاح حکومت در اسلام با حکم و حکمت کار دارد . حکومت ، با احکامی کار دارد که از حکمت ، تولید میشود . الله و پدرآسمانی و یهوه ، چون حکیمند ، حاکمند . حکمت ، در همه دانی و پیشدانی الله و یهوه و پدر آسمانی است . چون آنها همه چیزها را از پیش میدانند ، صلاح و سعادت انسانها و جوامع را میدانند . بنا بر این دانش است که افراد را شکنجه و عذاب میدهند و هلاک میسازند ، چون این عذاب و شکنجه ، بسود سعادت اخروی یا نهائی آن فرد یا ملت یا جامعه است . به سخنی دیگر ، حکمت ، کار بردن شر ، برای غایت خیر است .
بهترین نمونه حکمت در قرآن ، همان خضر است . بقول مولوی :
آن پسر را کش خضر ببرید حلق سر آن را در نیابد عام خلق
گر خضر در بحر کشتی را شکست صد درستی در شکست خضر هست
این حکمت الهیست که یهوه یا الله یا پدر آسمانی ، همه دنیا را به خاطر شصت یا هفتاد نفر موء من سر به نیست کردند . این حکمت الهیست که یهودیان را هزاره ها سرگردان و آواره میسازد . شاید همین حکمت الله است که ایرانیان را هزار و چهارص سال دچار عذاب و خفقان و تباهی و فساد اسلام کرده است . حکمت ، بر این پایه نهاده شده است که الله ، میتواند شر را وسیله رسیدن به خیر سازد . الله ، ایجاد شر و تباهی و فسادو گمراهی میکند تا مردمان عاقبت به خیر بشوند ! اغوا و مکر و خدعه میکند تا انسانها را به سعادت و حقیقت برساند . مثلا ساختن اسلامهای راستین ، همه بر پایه این مکر و حدعه است یکنوع حکمت برای غالب ساختن اسلامست . اینست که در زیر این دردها و شکنجه ها و عذابها باید مانند ایوب صبر کرد تا الله آن شر را تبدیل به خیر کند . عذاب و شکنجه و درد و ذلت ، همه با نیت خیر الله روی میدهد . اینها فلسفه حکمت است . معانی دیگری که سپس به « حکمت » داده اند ، همه معانی تازه اند که به آن افزوده اند که معنای اصلی را پوشانیده و تاریک ساخته اند . تازگیها یکی از همین سازندگان اسلام راستین ، نوشته بود که حکمت ، آمیخته شدن مهر با خرد است . این تعریف ، چپاندن فرهنگ ایران ، در انبان اسلامست . حکومت الهی ، برای تامین سعادت اخروی و ملکوتی ، باید کفار و دیگر اندیشان را در این جهان عذاب بدهد و تحقیر کند و از آنها جزیه بگیرد و حقوق برابری انسانی بدانها ندهد . اینها همه حکمت است . آزادی به چه درد انسان جاهل و ظلوم و کنود ( قرآن ) ی میخورد که مغزش کوچکتر از گنجشکست ، که نمیتواند آشیانه اش را در این جهان سامان بدهد . حکومت اسلامی ، طبق حکمت الهی رفتار میکند . دست و پا میبرد ، رجم میکند ، سر میبرد ، شکنجه میدهد...... چون ما که عام خلق هستیم سر این حکمت را نمیدانیم . عقل انسانی ، قادر به تاءمین سعادت خود دراین جهان ، با تدبر و تفکر خود نیست . از این رو الله ، قانون میگذارد و شریعت وضع میکند . فقط وظیفه عقل انسانی آنست که بکوشد ، این احکام را که همه پیدایش حکمت الله هستند ، اگر بتواند بفهمد . او حق دارد ، سئوال استفهامی از خلیف یا ولایت فقیه ... بکند که من این را نمیفهمم و آنرا به من بفهمان . انسان حق ندارد ، سئوال به عنوان شیوه شک برای بررسی بکند . عقل فقط باید تابع شرع باشد ، تا عقل حقیقی باشد . از اینجاست که دین اسلام را دین عقلی مینامند ! طبعا کسیکه این اوامر را همآهنگ خرد انسانی نمیداند ، عاقل نیست ، و گرنه به عقلی بودن اسلام پی نمیبرد . از اینگذشته اگر عقل انسان حکمت الله را در رجم و قتل کفار و دیگر اندیشان و قصاص و مکر را نفهمد ، براو حرجی نیست . حکمت الهی ، سر مکنون هست . حکمت الله ، فراسوی فهم عقلهای ناقص و جزئی انسانیست . همه این احکام و شریعت که دیگر هزاران فرسخ از مقتضیات زمان و خرد انسانی بدورند ، و با زور به مردم تحمیل میکنند ، همه زاده از حکمت الله هستند که امکان درکش ، فراسوی دسترسی مردمانست . در همه اینها حکمتهائی نهفته اند که عقل انسانی عاجز از درک حکمتِ آنست .
ولی فرهنگ ایران ، چنین نمیاندیشد . فرهنگ ایران ، کاملا برضد حکمت است .

No comments: