Wednesday 23 May 2007

ایران دومین کشوری خواهد بود که خود را در آسیا از بند اسارت اسلام آزاد خواهد کرد

چرا خطرآن هست که خلق ایران
به کفرقدیم بازگردد
ایـران ، دومین کشوری خـواهد بـود که
خـود را در آسـیا ، ازبـنـد اسـارت اســلام
آزاد خواهـد ساخت

منوچهرجمالی

میرزاحسن شیرازی ، درواقعه تنباکو ، پیش ازوقوع مشروطیت ، متوجه این مسئله شده است ، که « انچه را اسلام و آخوندها » سده ها ، محال ساخته اند، و در ذهن مردم ایران ، تبدیل به « محال هست » کرده اند ، برغم سده ها تحمیق ، تحول پذیر است . درتلگراف دوم به ناصرالدین شاه مینویسد که با این امتیاز، درثر آمد وشد ایرانیها با خارجیها ، عقایدایرانیان، فاسد میگردد ، وآنگاه او، نتیجه نمیگیرد که خلق ایران ، پیروان کانت و هگل و هایدگرو پست مدرنیسم و« پوزیتیویسم علمی ...میشوند ، بلکه با قاطعیت میگوید که : « خـلـق ایـران بـه کـفـر قـدیـم بـاز مـیـگـردد » ( تاریخ بیداری ایرانیان

بررسیهای گسترده من درباره غزلیات حافظ و مولوی ، فقط دوراین محور میگردد که آنها درغزلیات خود ، با گستاخی به کفرقدیم و شرک وصنم پرستی در گستره ادبیات ، بازگشتند، وراه را برای آزادی گشودند، چون گوهر آزادی ، شرک وکفراست، و عصرروشنگری را دراروپا ، «عصربازگشت کفر» میخوانند . مشروطیت ، فقط این مایه موجود در ژرفای فرهنگ و روان ایران را بر انگیخت ، و کوتاهی آنان که خود را روشنفکر و روشنگر میخوانند اینست که نتوانستند این کفروشرک را به گستره تفکرات اجتماعی و سیاسی بکشانند .
سلسله مقالات من درباره « غزلیات مولوی بلخی » که اکنون چهارجلد گتاب شده است ( این بررسیها درباره مثنوی اش و فیه مافیه اش نیست ) نشان میده که غایت این پژوهشها یافتن ردپای فرهنگ سیمرغی ( =یا زنخدائی ایران) در غزلیات اوست . دراین بررسیها نشان داده میشود که فرهنگ سیمرغی دراین غزلیات ، بطورزنده وشفاف باقی مانده است . ودر غزلیات مولوی بلخی، میتوان فرهنگ سیمرغی را بازسازی کرد . فراموش نشود که آنچه دراسلام « دچال » نامیده میشود همین « دژ+ آل » است . آل ، همان سیمرغ یا هما یا عنقاست که درپایان زمان ، باز میگردد و این همان کفریست که آخوندها همیشه ازآن واهمه دارند .
دراین پژوهش ها ، نشان داده میشود که اندیشه های بنیادی مولوی درغزلیاتش، تحت تاءثیرپلوتین ( Plotin) و یا تحت تاءثیرمحیی الدین عربی بوجود نیامده است ، بلکه زیر نفوذ فرهنگ سیمرغی در زادگاهش بلخ بوده است. در کتابی جداگانه ، نفوذ فرهنگ سیمرغی از راه پدرش « بهاءالدین ولـد » براو بررسی خواهدشد . دراین بررسیها ، فرهنگ سیمرغی یا زنخدائی ایران ، که زرتشتیها بشدت آنرا تحریف کرده اند ومسخ ساخته اند و کوبیده اند، درجزئیاتش ، گسترده میشوند .
اساس این بررسیها ، بیان ِ اندیشه های فرهنگ ایران ،در تصاویریست که ازاین فرهنگ ، درلابلای متون و واژه ها درگویشها و هزوارشها باقی مانده اند ، و من آنهارا با دقت میکاوم . درآغازاین مقاله محال اندیشی نیزبخشی از غزل مولوی آورده شده تادراین جستار، به توضیحش، پرداخته شود ، و گفته شود که چرا مولوی، محال میجوید، خودرا محال میداند، وچرا « محال جستن » نزد عالِم وعامی( تا به امروز) ، گناه شمرده میشود . چرا عالِم وعامی ، نمیخواهند کسی دست به آنچه « محال هست » بزند . چرا دست زدن به آنچه محال هست، گناه است .
« محـال جـوی » و« مـحالـم » ،....... بدین گـنـاه مـرا
قبول می نکند، هـیچ « عـالـِم » و « عـامی »
تـو هـم ، محال ننوشی و معتقد نشوی
بــرو بــرو ، که مُـریـد عـقـول و اوهـامی
اگر زخـسرو جان ها ، حـلاوتـی یـابـی
محال هردو جهـان را، چومـن در آشـامی

محالی را که مولوی درنظر دارد ، آنست که شریعت اسلام ، انسان را ازهمگوهری با خدا ، بُریده است . انسان و خدا ، یا بطورکلی گیتی و خدا ، دراسلام وسایر ادیان نوری( یهودیت+ مسیحیت+ اسلام +زرتشتی )، دو گوهرو دوجهان جدا ساخته ازهم شده اند ، ورابطه انسان با حقیقت ، رابطه غیرمستقیم ساخته شده است ، وانسان، حق ندارد و نمیتواند با خدا، یا به سخنی دقیق تر با « بُن آفریننده هستی» بیامیزد .
واژه ِ« محال » ، همریشه با واژه « تحول » است، و به معنای « آنچه تحول ناپذیراست » بکار برده میشود . مولوی ، میگوید ، نه ، چنین چیزی، محال نیست، ومیتوان آن را تحول داد ، و خدا وانسان ، میتوانند به هم تحول بیابند . آنچه را با عقل اسلامی ، محال میدانند ، من آنرا محال نمیدانم ، ودرست من ، چنین گونه محالاتی را میجویم ، و آنهارا ولو دریایئی فراخ نیز باشند ، مـیآشامم .
اندیـشه مولوی در راستای فرهنگ ایران ( نه دین زرتشتی )، استواربرهمگوهری انسان وخدا( بُن هستی ) بود . خدا ، بنا بر تصویر فرهنگ زنخدائی ایران ، خوشه ای بزرگ است از دانه ها و بذرهای گوناگون . این دانه ها همه باهم فرق دارند . و خدا ، خود را تکان میداد ، و خود را میافشاند ، و در هرجانی وهرانسانی ، یکی از این بذرها یا تخمهای وجود خدا میافتاد . خدا، پخش ( بغ ) میشود و گیتی به وجود میآید . هرانسانی ، حامله به خدا است . درهرانسانی ، تخم خدا ، کاشته شده است و خدا وحقیقت وشادی وبزرگی و زیبائی ومهر، مستقیما ازآن میروید .
چون این خدا ، اصل « گوناگونی و تعددو کثرت » است ، درهرانسانی ، خدائی دیگر هست . به اندازه جانها و انسانها ، خدا یان هستـند ، ولی همه آنها، ازیک خوشه فروریخته اند، وهرچند همه باهم مختلفند، ولی ازیک شیره روئیده اند . این تصویر آنها از کل جهان هستی بود . این تصویر، فردیت هرانسانی را میشناسد و به انسان همانقدر اصالت میدهد که خدا . این تصویر، اندیشه « خالق ومخلوق » را بکنار مینهد . هرچیزی ، بُن آفرینندگی را درخودش دارد . این پیآیندها ، اندیشه هائی هستند که ما امروزه ، نیاز به آن داریم و ازما ، دریغ میدارند .
خدایان ایران ، چیزی جدا از جهان هستی نبودند . خدا، درانسان ،immanent انبثاقی یا زهشی وجهشی بود . اسلام ، و زرتشتیگری پیش ازاسلام ، این را محال ساخته بودند ، و عرفان وبویژه مولوی ، میخواست به آنچه اسلام و عقل متداول درجهان اسلام ، « محال هست »
ولی فقط محال ساخته شده بود ،برگردد . اینکه نخستین پرسش شما آنست که « اول ، اعتقاد به خدایان متعدد ازمقوله محال هست ، میباشد یا محال ساخته شده است » ، تا اندازه ای روشن میشود .
دراین مقاله محال اندیشی ، راستای اندیشیدن ، این نیست که از دید فلسفی بطورکلی ، چه چیز، بطورکلی محال ، « هست » ، ویا چه محال نیست . وچه بطور کلی ، محال ساخته شده است . خود اصطلاح « هـسـت » یا « است» درفرهنگ ایران ، به معنای « تخم یا نطفه در زهدان » است . به عبارت دیگر، چیزی « هست » که « اصل همیشه زاینده و آفریننده » هست .
گرانیگاه بحث درمقاله محال اندیشی ( ازجلد چهارم کتاب مولوی بلخی و سایه سیمرغ ، که دراین سایت نیز بخشی ازآن درج گردید ) این است که ادیان نوری ، بویژه یهودیت و مسیحیت و اسلام و زرتشتیگری ، « بینش مستقیم انسان را به حقیقت » که در گذشته زیر تصویر « معراج به آسمان » طرح میشد ، چگونه « محال ساخته اند» . بازگشت به تعدد خدایان، برای ایجاد آزادی دراجتماع ، ضرورت قطعی دارد . اجتماعات مسیحی، زودترپذیرای آزادی شدند، چون مسیحیت از میترا گرائی ( Mithraism ) سه تا یکتائی(Trinity )را به ارث برده است . این شرک مسیحیت که ازکفر به آن رسیده بود ، کود مقوی دموکراسی و آزادی شد .
آزادی ، شرک است . دراجتماعی ، امکان پیدایش ورشدآزادی هست که اعتقاد به شرک ( چند خدائی ) باشد . وقتی خدایان مختلف دریک نیایشگاه ، همدیگر را تحمل کردند ، پیروان آن خدایان نیز، همدیگر را تحمل میکنند . یهوه و پدرآسمانی و الله ، خدائی را جز خود ، در معبد خود، نمی پذیرند . پیروی از افکار مختلف کردن، تفاوت چندانی در گوهر، از پرستش خدایان مختلف ندارد . آزادی و دموکراسی در آتن هم ، رابطه تنگاتنگ با وجود خدایان در یک پانتئون داشت . تئوریهای پیدایش دموکراسی درآتن ، این را فراموش میکنند و هنوز نیزبطور دقیق سر ازعلت العلل پیدایش دموکراسی درآتن درنمیآورند . همانسان که هندوستان ، دراثر تعدد خدایان درنیایشگاهشان ، توانستند به آسانی به دموکراسی راه یابند ( نه دراثر حفظ کردن تئوریهای دموکراسی). در معابد این زنخدای ایران نیز، پیکر همه خدایان را میگذاشتند . اسفندیارکه نخستین مبلغ دین زرتشتی بود ، این خدایان را بنام « بت» بنا برشاهنامه میشکست و نیایشگاهها را با زور ازآنها پاک میساخت . ازاین رو گوهر دین زرتشتی بکلی با منشور تسامح کوروش ، متفاوت است . عرفان و ادبیات ایران ، به « کفرو شرک قدیم ایران » که بیان واقعیت دادن آزادی باشد ، بازگشتند . این مطلب درفرهنگ زنخدائی ایران ، به گونه های مختلف بیان میشد . هرانسانی، آبستن به خدائی هست ، وهرانسانی امکان ِ رابطه مستقیم با خدا و حقیقت دارد . وجود خدایان متعدد در معابد آنها ، فقط بیانگر این سراندیشه بود.
درجلد دوم بررسیهایم در باره غرلیات مولوی ( مولوی صنم پرست ) نشان دادم ، که فرهنگ ایران، در دوره سلطه اسلام ، درغزل ، به « صنم پرستی و بت پرستی» ، و به « شرک وکفر» بازگشت . این یک اقدام بزرگ انقلابی در راستای واقعیت دادن به آزادی بودکه نادیده گرفته میشود . عرفان و ادبیات ایران ، به « کفرو شرک قدیم ایران » که بیان واقعیت دادن آزادی باشد ، بازگشتند. آنچه روشنفکران سترون ما نتوانستند ، آن بود که این بازگشت به کفر وشرک درادبیات وشعر را ، در گستره سیاست و اجتماع ، امتداد دهند.
ما برای ریشه دارساختن ِ دموکراسی و آزادی درسیاست واقتصاد و اجتماع ، نیاز به وام کردن از غرب نداریم ، بلکه نیاز بدان داریم که این کفر وشرک ادبی و عرفانی را در پهنای سیاست و اقتصاد و اجتماع و حقوق بگسترانیم . دراین بررسیها نشان دادم که « کثرت گرائی یا پلورالیسم Pluralism»، چیزی جز عبارت بندی « کفروشرک و چند خدائی » به زبان روز نیست . چنانکه در ادبیات اروپا ، دوره روشنگری را ( Enlightenment ) دوره بازگشت به کفر مینامند . بازگشت به چند خدائی ، محال نیست ، بلکه محال ساخته شده است .برای روشنفکران سترون ما، هنوز برانداختن اسلام ،« محال هست » . آنچه را آخوندها، محال ساخته اند ، برای این نخبگان و پیشتازان، که فقط یک مشت افکار ازغرب وام کرده اند، و مرغانی را میمانند که هرگز تخم نمیگذارند ولی با این افکار، همیشه قـُد قـُد میکنند، « محال هست » .
اگراز هرایرانی بپرسم که آیا : شما اعتقاد دارید که برانداختن اسلام ، محال هست ، یا محال ساخته شده است ؟ واو بتواند پاسخ قلبی ودرونی خود را آشکارا به این سئوال بدهد، سراسر موضعگیریها و شیوه های مبارزه او را ازهمین پاسخ خواهید شناخت . آنگاه در نوشتجاتش وگفتارهایش خواهید دید که چقدر ازگفتن حقیقت ، گریز میزند ومردم را به شوره زار سرگردانی ونومیدی راهبری میکند . با این روشنگریها ، هدفش تاریک سازیست .مانند آن روشنفکر کذائی که کتابی درباره آن نوشته است که ، ما دموکراسی و آزادی نداریم ، چون مکان جغراافیائی ایران ، نا مناسب است . و تراژدی اینست که این کتاب سیزده بار چاپ شده است ، وگله روشنفکرانی که یکریزدم ازحقوق بشر و آزادی و جامعه مدنی و ... میزنند ، زیر این پرچم درآمده اند . همه مانند او تن به گریز از دیدن حقیقت داده اند .
خلاصه مقاله محال اندیشی ، آنست که اندیشنده و فیلسوفی که بنیادی دراجتماع میاندیشد ، بایست آنچه را دراجتماع ، محال شمرده میشود، و همه مردمان ، ایمان به « محال بودن آنها » دارند ، ازسر، تحول پذیر سازد . بدون چنین گستاخی در اندیشیدن ، امید به رسیدن به آزادی ازبین میرود . مثلا ، امروزه اغلب کسانیکه درایران خودرا روشنفکرمیخوانند و هچنین اغلب نزدیک به تمام سیاسمتداران ، وهمچنین دهندگان جایزه نوبل .... می پندارند که محال هست که اسلام ، برانداخته شود .
وقتی شما درباره چنین محالی بیندیشید ، ونشان بدهید که چنین تحولی ممکنست، و اجتماع ایران با اتکاء به فرهنگ غنی اش ، توانائی آنرا دارد که اسلام را محو سازد ، آنگاه ، فیلسوف یا « اندیشنده ای بنیادی » شده اید .
میرزاحسن شیرازی ، درواقعه تنباکو ، پیش ازوقوع مشروطیت ، متوجه همین مسئله شده است ، که « انچه را اسلام و آخوندها » سده ها ، محال ساخته اند، و در ذهن مردم ایران ، تبدیل به « محال هست » کرده اند ، برغم سده ها تحمیق ، تحول پذیر است . درتلگراف دوم به ناصرالدین شاه مینویسد که با این امتیاز، درثر آمد وشد ایرانیها با خارجیها ، عقایدایرانیان، فاسد میگردد ، وآنگاه ، او مانند روشنفکران کذائی ما نتیجه نمیگیرد که خلق ایران ، پیروان کانت و هگل و هایدگرو پست مدرنیسم و« پوزیتیویسم علمی مانند شما » میشوند ، بلکه با قاطعیت میگوید که : « خـلـق ایـران بـه کـفـر قـدیـم بـاز مـیـگـردد » ( تاریخ بیداری ایرانیان ) . یعنی « آنچه محال هست » ، و اسلام و آخوندها ، « محال ساخته اند »، تحول به کفرقدیم ایران می یابد . البته چنین درک غریزی یک آخوند را ، همه روشنفکران کذائی درایران پس ازمشروطیت و درخود مشروطیت نیز ، نداشته اند .
همین ترس و واهمه از بازگشت ایرانیان به کفرقدیمشان ، و جدا شدن ازاسلامست ، که امروزه تبدیل به کینه توزی شدید رژیم اسلامی ، با حکومت اسرائیل شده است . چون حکومت اسرائیل ، پیدایش نخستین کشورغیر اسلامی درآسیای میانه است ، و آخوندها بخوبی میدانند که اگراین اقدام ، موفق بشود ، ایـران ، دومین کشوری خـواهد بـود که خـود را ازبـنـد اسارت اسـلام ، آزاد خواهـد ساخت .
این اندیشه « تحول وجنبش » ، بنیاد فرهنگ ایران بوده است . فرهنگ ایران ، تحول و جنبش را « بـُن یااصـل » کل جهان هستی وخدایان میدانست . این اندیشه را ، درتجربه های گوناگون خود ، از طبیعت ، باد و ابر و ماه و زایمان و روئیدن و جوشیدن آب ، به عبارت میآورد . فرهنگ ایران ، استوار بر مفهوم « درک کل هستی از بُن » بود . همه جهان هستی و خدایان ، از« بـُن » ، پیدایش می یافتند و میروئیدند . این ، کشف اندیشه فوق العاده بزرگی بود . به عبارت دیگر، اندیشه درک جهان را از یک خالق ، و از راه « خلق کردن با اراده وعلم او » ، پوچ وبی معنا میدانستند . آنگاه محتوای چنین بُنی ، جنبش و تحول بود ، نه ثبوت و سفتی و تغییر ناپذیری و ناگذرائی . « بُن بُن جهان » که بهمن بود ، و ناگرفتنی و نادیدنی بود ، در« ماه » ، دیدنی میشد ، ونخستین صورت خود را پیدا میکرد .نخستین پیدایش، در تفکرات آنها ، بیان آن بود که گوهر بهمن ( بُن بن جهان و خدایان ) ، تحول است. به عبارت دیگر، بُن ، بقا نیست ، بلکه حرکت و گشتن و رقصیدن هست . بـُن ، حرکت شاد ( وشتن = گشتن = رقصیدن ) است . شادی وجشن ، بـُن آفریننده هستی است .
ماه درآسمان ، تنها پدیده ای بود که درهرماهی ، تحول می یافت واین تحول، شگفت آنهارا بر میانگیخت . آنها اندیشه بنیادی خود را، ازتحول وجنبش دربُن هستی ، دراین پدیده در آسمان ، بیان میکردند . رسیدن به چنین اندیشه ای ، ولو ازدید علمی امروزه ما بیراهه ، یکی از بزرگترین موفقیت های فرهنگ ایران در فلسفه بوده است . همیشه از « پیش فرضهای نادرست» ، انسان ، توانسته است به پیآیندهای بسیارسودمند برسد .در واقع ، « دوچیز برابرومساوی » درجهان وجود ندارد ، ولی ازاین پیش فرض غلط « برابری » ، علم ریاضی بوجود آمده است، و برپایه آن مکانیک و اختراعات فنی شده است . نه « نقطه» وجود دارد ، نه خط و نه سطح ، ولی ازاین مفاهیم ، هندسه بوجود آمده است .ازاینکه ، ازیک نقطه ، فقط یک خط موازی با خط دیگر میتوان کشید ، غلط است و همه هندسه های غیراقلیدسی آنرا رد میکنند . ولی برپایه همین غلط، ما چه سودهائی میبریم . ازهمان اندیشه برابری و تساوی ، که بکلی غلط است ، همه نهضت های اجتماعی و سیاسی و دینی ، سرچشمه گرفته اند . همه « تئوریها فطرت انسان » ، ساختگی وجعلی اند ، ولی ازهمین تئوریها ، به حقوق بشر رسیده اند ، که اکنون ، بدون این تئوریها ، میتواند سرپای خود بایستد . فرهنگ ایران ، درتجربه ای که ازماه و ابروباد داشت ، به اندیشه پیدایش « صورت » از « بیصورت» رسید . به اندیشه حرکت وجنبش وتحول دربُن هرجانی وهرانسانی رسید . همین اندیشه را زرتشتیگری ، محال ساخت . خدا را تبدیل به « روشنی همیشه ثابت و تحول ناپذیر» کرد . همین اندیشه ، تبدیل به « علم همیشه ثابت و معلومات انبارشده درالله و یهوه و پدرآسمانی » گردید . فرهنگ ایران دراثر آن اندیشه تحول دربُن هرچیزی ، بنیاد بینش حقیقت را ، « جستجوی همیشه انسان » قرار داد. « خداهم درفرهنگ ایران، جوینده بود ، نه انبار کل معلومات » . دراثر این « معلومات همیشه ثابت در الله و یهوه و ... » ، قرآن و تورات و انجیل به عنوان ، معیار ثابت بینش حقیقت بوجود آمدند . ازاین پس دست زدن به این علم ، محال هست . حالا مولوی میگوید ، تحول دادن چنین تصویری ازخدا و ازانسان، ممکنست . به عبارت دیگر، برانداختن اسلام ، محال نیست ، بلکه ممکن است ، چنانچه میرزا حسن شیرازی آنرا خوب دریافته است . این به عهده روشنگران است که فرهنگ زنخدائی ( زن و خدا ، نه از نخود آئی ) ایران را جد بگیرند . این سیمرغ ، همان دجالیست ( دُژ + آل = سیمرغ خشمگین ) که اسلام ، ازآمدنش همیشه میترسد .چون میداند که ازسر، اصل تحول را بُن کل هستی وکل خدایان خواهد ساخت و میداند که تخم خدایان را ازسر درتن هرانسانی خواهد کاشت . نهضت زنان ، چه درایران وچه درفراسوی ایران ، تنها یک نهضت اجتماعی و سیاسی وحقوقی نیست ، بلکه یک تحول فرهنگیست ، همان تحولی ، که محال ساخته شده بوده است ، و اکنون ، آشکار میشود که محال نیست . درضمن ، اجازه بدهید که واکنش یک پزشک افغانی را که همولایتی مولوی بلخی است ، و در ژنو زندگی میکند ،دراینجا بیاورم ! نامه پزشک افغانی : « دوست بزرگ و دانشمند بیهمتا و روشندل آزاده آقای جمالی . ازارسال مقاله ( محال اندیشی) تان جهانی سپاس . چراغی به این روشنی و انسان شدنی به این آسانی را جز درمقالات شما درجائی دیگر سراغ ندارم . روی دیوارهای به ضخامت پنج هزارسال ، پنجره های تازه را بازکردن و اصل انسان بودن را به یاد این موجود دوپای سر به فرمان دادن ، چه تعهد بلند و باریشه . من ازخواندن مقالات شما ، میشگفم ، ازسر به خود میاندیشم و به خود خورشیدی ام میپردازم . سپاسگذارم دوست دانشمند و خود خورشید . همیشه چشم براه مقالات شما خواهم بود » .
منوچهر جمالی

No comments: